صد و هفت داستان از نماز
مقدمه
بشر، میل و علاقه زیادى به شنیدن و خواندن داستان دارد و این اشتیاق ، در نهاد هر انسانى وجود دارد. البته این میل و علاقه از دوران کودکى و نوجوانى شروع مى شود. قرآن کریم نیز گاهى مطالب اخلاقى و تربیتى را در قالب داستان بیان مى کند تا براى مردم سرمشق زندگى باشد و به همین جهت ، این جانب تصمیم گرفتم به خواست خداوند متعال ، داستانهایى را پیرامون چند موضوع انتخاب کنم تا شاید ان شاءاللّه کمکى در راه نشر معارف اسلامى باشد. و اولین موضوع را «نماز» قرار دادم . (البته این تعداد داستان ، انتخابى است از میان داستانهاى بسیارى که پیرامون این موضوع وجود دارد). امید است که مفید واقع شود ان شاء الله تعالى .
مقدمه
بشر، میل و علاقه زیادى به شنیدن و خواندن داستان دارد و این اشتیاق ، در نهاد هر انسانى وجود دارد. البته این میل و علاقه از دوران کودکى و نوجوانى شروع مى شود. قرآن کریم نیز گاهى مطالب اخلاقى و تربیتى را در قالب داستان بیان مى کند تا براى مردم سرمشق زندگى باشد و به همین جهت ، این جانب تصمیم گرفتم به خواست خداوند متعال ، داستانهایى را پیرامون چند موضوع انتخاب کنم تا شاید ان شاءاللّه کمکى در راه نشر معارف اسلامى باشد. و اولین موضوع را «نماز» قرار دادم . (البته این تعداد داستان ، انتخابى است از میان داستانهاى بسیارى که پیرامون این موضوع وجود دارد). امید است که مفید واقع شود ان شاء الله تعالى .
محمود على محمدلو
5/11/74
جایگاه نماز
«عن ابی عبداللّه علیه السلام قال :
جاء رجل الى رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله فقال :
یا رسول اللّه اخبرنی عن الاسلام اصله ... فقال :
اصله الصلاة ...».
(تهذیب ، ج 2، ص 242)
«امام صادق - علیه السلام - فرمودند :
مردى به محضر جدم رسول خدا - صلى اللّه علیه وآله - آمد و گفت :
یا رسول اللّه ! از ریشه اسلام مرا با خبر سازید ... رسول خدا - صلى اللّه علیه وآله - گفت :
ریشه اسلام نماز است ».
«قال الصّادق علیه السّلام :
مَن قبل اللّهُ منه صلاةً واحِدة لم یعذّبه ...».
(من لایحضره الفقیه ، ج 1، ح 641، ص 211)
«امام صادق - علیه السّلام - فرمودند :
خداوند از هرکس یک نمازبپذیرد،او راعذاب نخواهدکرد...».
چند داستان
حالت امام زین العابدین (ع ) قبل از نماز
وقتى امام زین العابدین ( علیه السّلام ) از وضو فارغ مى شد و آماده نماز مى گردید، لرزه بر اعضاى بدن آن حضرت مستولى مى شد! وقتى راجع به این موضوع از آن بزرگوار سؤ ال کردند، فرمود: «مگر نمى دانید که من در حضور چه خداى بزرگى مى ایستم ؟ و با چه پروردگار عظیم الشاءنى مناجات مى نمایم ؟». (1)
داستان دیگر از امام زین العابدین (ع )
زمانى که وقت نماز مى رسید، حضرت زین العابدین ( علیه السّلام ) پوست تن مبارکشان از خوف خداوند متعال مى لرزید و رنگ صورت آن حضرت زرد مى شد و مثل شاخه درخت خرما، مى لرزیدند.(2)
صرفه جویى حضرت امام خمینى (ره )
«... در هنگام وضو گرفتن ، امام (قدّس سرّه ) آب اضافه ، مصرف نمى کردند و حتى در فاصله بین مسح و شستشوى دست راست و چپ ، شیر آب را مى بستند...».(3)
کارگران مسلمانى که اول وقت نماز خواندند موفق شدند
در گذشته ، عمّال روسیه تزارى ، مسیحى مذهب بودند، یکى از مهندسین مسلمان که با آنان کار مى کرد هنگام ظهر، کار را براى اداى فریضه نماز تعطیل مى کرد. سرپرست روسى از این کار خوشش نمى آمد و بالا خره کارگران مسلمان را تهدید کرد که بابت مدتى که کار را تعطیل مى کنند، مقدارى از حقوقشان را کسر کند، کارگران ، دو گروه شدند؛ گروهى اصرار داشتند که نماز خود را به موقع بخوانند و اما گروه دیگر، با مهندس روسى همصدا و همراه شده و انجام نماز را به آخر وقت موکول کردند. مهندس نیز آخر هفته ، وقتى حقوق را پرداخت کرد، به گروه اوّل که نماز خود را به موقع خوانده بودند، حقوق کامل و به گروه دوم که به توصیه او عمل کرده بودند حقوق کمترى داد! کارگران اعتراض کردند و گفتند چرا به آنان که به گفته ات توجه نکردند حقوق کامل داده و به ما که به حرف تو عمل کرده ایم ، کمتر پرداختى ؟!
مهندس مسیحى روسى گفت ! براى اینکه گروه اوّل که کسر حقوق را بر تخلف از انجام وظایف دینى ترجیح دادند، معلوم مى شود که افرادى مؤ من و در عقیده خود پابرجا هستند، پس در سایر اعمالشان نیز درستکار بوده و از مقدار کار نمى دزدند و کارشان را با صداقت انجام مى دهند، اما شما که پول را بر مسؤ ولیتها و تکالیف مذهبى ترجیح دادید، معلوم مى شود که چندان پایبند به اصول حرام و حلال نیستید و لذا در کارى که انجام مى دهید، طبعاً رعایت اخلاص را نمى کنید و از این رو مستحق حقوق کمترى هستید؛ زیرا شما که در نماز این تکلیف بزرگ الهى ، خیانت مى کنید، در کار من به طریق اولى کم کارى مى کنید.(4)
چرا اوّل وقت حالِ نماز خواندن نداشتم ؟
درباره یکى از بزرگان نقل مى کنند که گفته است : من حال عجیبى پیدا کردم ؛ یعنى حال نماز شب و حال نماز اوّل وقت خواندن را نداشتم و همچنین از خواندن نماز و رابطه با خدا لذّت نمى بردم لذا تعجب مى کردم که چرا چنین هستم ؟ هرچه گریه و زارى و التماس مى کردم باز به جایى نمى رسیدم تا سرانجام شبى در عالَم رؤ یا به من گفتند: «کسى که خرماى حرام بخورد، معلوم است که دیگر عبادت را دوست نخواهد داشت و از آن لذتى نمى برد!».(5)
وى مى گوید: وقتى از خواب بیدار شدم جریان خریدن خرما را به یاد آوردم که وقتى خرما را گرفتم ، دیدم یکى از آن خرماها رسیده نیست لذا بدون اجازه صاحب مغازه ، آن خرما را برداشتم و روى خرماهایش گذاشتم و به عوض آن ، یک خرماى خوب برداشتم و آن را خوردم ، و لذا مطمئن شدم که همان یک خرماى حرام ، بر روى حالات معنوى من اثر نهاده و دیگر از خواندن نماز و رابطه با خدا، لذتى نمى برم .
اهتمام امام على (ع ) به نماز اوّل وقت در نبرد صفین
هنگامى که امام على ( علیه السّلام ) در «جنگ صفین » سرگرم نبرد بود. در میان هر دو صفِ کارزار، مواظب آفتاب بود (تا ببیند هنگام نماز فرارسیده یا نه ؟).
«ابن عباس » به ایشان عرض کرد: یا امیرالمؤ منین ! در این هنگام که مشغول جنگ هستیم این چه کارى است که انجام مى دهى ؟
حضرت فرمودند: «منتظر زوال هستم تا نماز بخوانم ؟».
ابن عباس عرض کرد: یا امیرالمؤ منین ! آیا در این هنگام که سرگرم جنگ هستیم ، وقت نماز است ؟
امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) فرمودند: «ما براى چه با اینان جنگ مى کنیم ؟ ما فقط به خاطر نماز با آنان مى جنگیم » .(6)
ولى در همین جنگ ، جوانى به خاطر اطاعت کورکورانه از معاویه ، در ضمن جنگ ، به لعن و دشنام على (ع ) پرداخت ! به او گفتند: از خدا بترس ، خداوند روز قیامت ، درباره امروز تو سؤ ال مى کند.
آن جوان گفت : من به این جهت با شما جنگ مى کنم که على بن ابى طالب زمامدار شما، نماز نمى خواند!!
آرى ، آن على ( علیه السّلام ) که به خاطر نماز مى جنگد و بالا خره در محراب عبادت در حال سجده به شهادت مى رسد، نماز نمى خوانده ! ولى معاویه نماز خوان بوده است !(7)
معاویه و نماز جمعه
«مسعودى » مى گوید: «کار فرمانبردارى و اطاعت کورکورانه مردم از معاویه به جایى رسید که وقتى به طرف صفین مى رفت ، نماز جمعه را روز چهارشنبه اقامه کرد و تمام سپاهیان او به وى اقتدا کردند و با وجود این بدعت آشکار، مورد اعتراض واقع نشد و در میدان جنگ به فرمانش از سرمى گذشتند و او را سرور و مطاع خود مى دانستند».(8)
اقامه نماز در روز عاشورا
در بحارالانوار روایت شده است که «روز عاشور» هنگام زوال ، «ابوثمامه صائدى » خدمت سیدالشهدا ( علیه السّلام ) عرض کرد: «اى مولاى من ! ما همه کشته خواهیم شد و وقت نماز ظهر داخل شده ، پس نماز را بخوان ؛ یعنى با جماعت و گمان مى کنم این آخرین نماز ما باشد، امید است خداى را ملاقات کنیم با اداى فریضه اى از فرایض او در چنین موقف بزرگى » .
امام ( علیه السّلام ) سر به آسمان بلند کرد و فرمود: «یاد نماز کردى ، خداوند تو را از نمازگزاران قراردهد، آرى ، اینک وقت نماز است (و فرمود:) اذان بگو خدا تو را رحمت کند». و چون از اذان فارغ شد، امام ( علیه السّلام ) فرمود: «اى پسر سعد! آیا شرایع اسلام را فراموش کرده اى ؟ آیا دست از جنگ برنمى دارى تا نماز گذاریم و سپس مشغول جنگ شویم ؟».
پس آن حضرت با اصحاب خود، نماز خوف بجا آوردند در حالى که «زهیربن قین و سعید بن عبدالله » در مقابل آن حضرت ایستادند و از هر طرف تیر یا نیزه اى که به آن حضرت مى رسید، خود را سپر قرار دادند تا اینکه بدن سعید غیر از زخمهاى نیزه و شمشیر، سیزده تیر اصابت کرد و بر زمین افتاد و از دنیا رفت .(9)
نماز سحرگاهان
«سعید بن محمد بن جُنَید» معروف به «ابن جُنید» از دانشمندان و عرفاى نامى قرن سوّم به شمار مى آمد. او استادى زبردست و عالمى ناطق بود، ولى در سلک صوفیان به شمار مى رفت ، او در سال 297ه -. ق . از دنیا رفت .
یکى از علماى بزرگ آن عصر به نام «جعفر خالدى » مى گوید: او را در عالم خواب دیدم و به او گفتم : «خداوند با تو چگونه رفتار کرد؟»، در پاسخ گفت : همه این اشارات ، عبادات ، رسوم و علوم (صوفیانه ) که داشتم هیچ کدام به حالم سودى نبخشید.
«وَما نَفَعَنا اِلاّ رَکَعاتٍ کُنّا نَرْکَعُها فِى الا سحارِ».(10)
یعنى :
«جز چند رکعت نمازى که در سحرگاهان مى خواندم ، چیزى به حالم ، سود نبخشید».
اهمیت خواندن نماز در اوّل وقت
دو حدیث
«قال رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله :
احب الا عمال الى اللّه الصّلوة لوقتها
ثم برّالوالدین
ثم الجهاد فی سبیل اللّه » .
(نهج الفصاحة ، ص 13)
«پیامبر اکرم (ص ) فرمود :
محبوبترین اعمال نزد خداوند خواندن نماز در وقتش مى باشد سپس نیکى به والدین و بعد جهاد در راه خداوند».
«قال الصادق علیه السلام فی قول اللّه :
(فویل للمصلین الذینهم عن صلاتهم ساهون ) قال :
تاءخیر الصلوة عن اوّل وقتها لغیر عذر».
(وسائل الشیعه ، ج 3، ص 91)
«امام صادق (ع ) درباره قول خداوند که مى فرماید :
سپس واى بر نمازگزاران ؛ آن کسانى که نمازشان را سبک مى شمارند، فرمود: منظور، تاءخیر نماز از اول وقت بدون عذر است ».
اقامه نماز در اوّل وقت
امام رضا ( علیه السّلام ) به عنوان استقبال از بعضى از کسانى که مشتاق آن حضرت بودند (از شهر) خارج شد وقت نماز فرارسید، خانه اى در آن حوالى بود، امام ( علیه السّلام ) با یاران به سوى آن رفتند و در کنار سنگ بزرگى فرود آمدند. راوى مى گوید: سپس امام به من فرمود: «اذان بگو»، عرض کردم منتظر رسیدن و ملحق شدن بعضى از یاران هستم تا آنان نیز به ما ملحق شوند.
حضرت فرمود: «خدا تو را بیامرزد، نماز را از اوّل وقت بدون عذر تاءخیر نیندازید، بر تو باد که همیشه نماز را در اوّل وقت آن بجا آورى ». راوى گوید: «پس اذان گفتم و نماز خواندیم ».(11)
داستان ردّشمس و اهمیّت نماز
«امّ سلمه » همسر پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) «اَسماء بنت عُمَیس ، جابربن عبداللّه انصارى ، ابوسعید خدرى ، ابوذر غفارى و عبدالله بن عباس » و جماعت بسیارى از صحابه رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) گفته اند که روزى رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله )، امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) را به دنبال کار مهمّى فرستاد، در آن روز، رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) نماز عصر را خواند، وقتى امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) برگشت و قضایاى کار مزبور را براى پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) شرح مى داد، در همان حال ، حضرت رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را وحى فراگرفت (تَغْشاه الوحى ).
رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) بر امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) تکیه زد و سر به زانوى او نهاد، مدّت وحى طولانى شد و آفتاب به غروب نزدیک شد. على ( علیه السّلام ) نماز عصر را به ایما و اشاره و نشسته خواند و آفتاب کاملاً غروب کرد. وقتى رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) از حالت وحى بیرون آمد، على ( علیه السّلام ) را متغیّر و ناراحت دید، فرمود: یا على ! تو را چه شده ؟ عرض کرد: خیر است یا رسول الله ! نماز عصر را نخوانده بودم که بر شما وحى نازل شد و سر مبارک شما در آغوش من بود لذا نخواستم سر مبارک شما را بر زمین بگذارم بدین جهت به اشارت نماز کردم به خاطر همین جهت ، دلم خوش نیست .
رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود:«دلتنگ نباش که من دعا مى کنم تا خداى تعالى آفتاب را براى نماز تو برگرداند و تو نماز را در وقت و با تمام شرایط و ارکان آن بجا آورى ».
آنگاه پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) دست به دعا برداشت و عرض کرد:«خدایا! تو مى دانى که على ( علیه السّلام ) در طاعت تو و رسول تو بود خدایا! آفتاب را برگردان تا نمازش را بخواند».
راویان خبر گفته اند به حق آن خدایى که محمد ( صلّى اللّه علیه و آله ) را مبعوث به رسالت نمود، ما آفتاب را دیدیم که بر در و دیوار تابیده بود و امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) نماز عصر را به وقتش خواند و چون سلام نمازش را داد، آفتاب یکباره فرو نشست .(12)
توجه به نماز
ماءمون خلیفه ستمکار عباسى ، با نقشه اى از پیش ساخته ، مناظره و مباحثه اى دینى تدارک دید تا دانشمندان ورزیده در بحث و جدل و سران مذاهب و ادیان مختلف را در مجلسى با هشتمین امام على بن موسى ( علیهما السّلام ) رو در رو قرار دهد. و بدین ترتیب شاید بر عظمت علمى و معنوى امام ( علیه السّلام ) شکستى وارد آورد، امام ( علیه السّلام ) به تنهایى به پاسخ آنان پرداخت و با بیانى رسا و منطقى گویا، هریک را به عجز و تسلیم و پذیرش استدلال خویش واداشت ، چنانکه حق را بازشناختند و بر عظمت علمى امام اعتراف کردند.
در چنین مجلس با اهمیتى ، امام ( علیه السّلام ) در میان بحث ، به ماءمون رو کرد و فرمود: «الصلوةُ قَدْ حَضَرَتْ؛ یعنى وقت نماز فرا رسیده ».
«عمران » یکى از دانشمندان که با امام به بحث مشغول بود عرض کرد، سرور من ! پاسخ را ناتمام مگذار که دلم نرم شده و آماده پذیرش هستم ...
امام ( علیه السّلام ) فرمود: «نماز مى خوانیم و برمى گردیم ...»، سپس امام ( علیه السّلام ) برخاست و دیگران نیز برخاستند. (13)
سفارش امام در مورد نماز صبح و مغرب
مرحوم کلینى و شیخ طوسى و طبرسى از زهرى نقل کرده اند که گفت : مدتها در طلب حضرت مهدى ( علیه السّلام ) بودم و در این راه اموال فراوانى (در راه خدا) خرج کردم ولى به هدف خود نرسیدم تا اینکه به خدمت «محمد بن عثمان »، (دومین نایب خاص امام زمان در عصر غیبت صغرا که به سال 305 هجرى از دنیا رفت ) رسیدم . مدتى در خدمت او بودم تا روزى از او خواهش کردم که مرا به خدمت امام زمان ( علیه السّلام ) ببرد، اما او پاسخ منفى داد، ولى من بسیار تضرّع کردم تا اینکه سرانجام به من لطف کرد و فرمود: فردا اوّل وقت بیا، وقتى فرداى آن روز، اوّل وقت به خدمت او رفتم ، دیدم همراه جوانى خوش سیما و خوشبو مى آید، به من اشاره کرد که این است آن کس که در طلبش هستى . به خدمت امام زمان ( علیه السّلام ) رفتم و آنچه سؤ ال مطرح کردم ، پاسخ مرا فرمود، تا اینکه به خانه اى رسیدیم و داخل خانه شد و دیگر او را ندیدم .
در این ملاقات ، دو بار به من فرمود: «از رحمت خدا دور است کسى که نماز صبح را تاءخیر بیندازد تا ستاره ها دیده نشوند و نماز مغرب را تاءخیر بیندازد تا ستاره ها دیده شوند». (14)
خشوع قلب و اندام
على ( علیه السّلام ) مى گوید: «پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) مردى را دید که در نماز، با محاسن خود بازى مى کند، فرمود اگر قلب او خاشع مى بود، اعضا و اندام او نیز چنین بودند».(15)
تعطیل شدن حوزه درس هنگام نماز
امام صادق ( علیه السّلام ) به یکى از شاگردان خویش به نام «مفضل بن عمر»، توحید تدریس مى کردند. مدت این درس ، در هفته چهار روز و ساعت درس از صبح تا نیم روز بود. امام ( علیه السّلام ) هر روز چون وقت نماز فرامى رسید، درس را قطع مى کردند و براى نماز برمى خاستند.(16)
اهمیّت نماز
دو حدیث
«قال الصادق علیه السلام# :
احبّ الا عمال الى اللّه الصلوة وهی آخر وصایا الا نبیاء».
(مجموعة الا خبار، ص 221)
«امام صادق - علیه السلام - فرمود :
محبوبترین کارها نزد خدا نماز است و آن آخرین سفارش همه انبیا بوده است » .
«قال على علیه السلام :
اللّه ! اللّه ! فی الصلوة فانها عمود دینکم » .
(نهج البلاغه فیض الاسلام ، نامه 47، ص 978)
«على - علیه السلام - فرمود :
خدا را! خدا را! همواره رعایت کنید در مورد نماز، (همیشه به آن اهمیت داده و به طور تام و کامل اقامه کنید) زیرا نماز ستون دین شماست » .
اهمیّت نماز
ابوبصیر گوید: بعد از درگذشت حضرت صادق ( علیه السّلام ) نزد «ام حمیده » رفتم تا او را در این مصیبت ، تسلیت بگویم . او وقتى چشمش به من افتاد، گریست و من نیز از حال او به گریه افتادم ، آنگاه گفت : ابامحمد! اگر حضرت صادق ( علیه السّلام ) را هنگام مرگ مشاهده مى کردى ، چیز عجیبى مى دیدى ، در آن لحظات آخر، چشم باز کرد و فرمود: «هر کس که بین من و او خویشاوندى هست ، بگویید تا بیاید و همه را گرد من جمع کنید چون سفارشى دارم ».
ام حمیده گفت : تمام خویشاوندان آن جناب را جمع آورى کردیم ، در این موقع امام صادق ( علیه السّلام ) نگاهى به آنان نمود و فرمود:
«انّ شفاعتنا لاتنال مستخفاً بالصّلوة ».(17)
یعنى :
«شفاعت ما خانواده به کسى که نمازش را سبک بشمارد، نمى رسد».
پافشارى در اقامه نماز و پاداش نیکوى آن
«آقا سید محسن » را در دمشق مدرسه اى است که محصلین شیعه در آنجا زیر نظر آن جناب ، تحصیل مى کنند، از جمله شاگردان مدرسه ، صاحب همین حکایت است و آن این است که «حاج سید احمد مصطفوى » از تجار قم ، پسر مرحوم «حاج سید على » ، از خود آقا سید محسن نقل کرده که یکى از تربیت یافتگان مدرسه ما براى تحصیل علم طب به آمریکا مسافرت نموده بود. از آنجا کاغذى براى من نوشته بود که چند روز قبل شاگردان مدرسه ما را امتحان مى کردند و من نیز رفتم تا امتحان بدهم ، مدتى نشستم تا نوبت به من برسد، اما نوبت من نرسید تا اینکه دیر وقت شد، دیدم اگر بنشینم ، نمازم قضا مى شود لذا برخاستم تا بروم نماز بخوانم اما حاضرین در مجلس گفتند به کجا مى روى ؟ اکنون نوبت تو مى رسد.
گفتم من یک تکلیف دینى دارم که وقتش مى گذرد. گفتند: امتحان هم وقتش مى گذرد و تنها همین یک جلسه براى امتحان برگزار شده و دیگر جلسه اى تشکیل نخواهد شد و بدانکه براى خاطر تو نیز جلسه ویژه اى تشکیل نمى دهند، آنگاه مجبور مى شوى تا امتحان دوره دیگر، معطل بمانى . گفتم هر چه بادا باد، من از تکلیف دینى خود صرف نظر نمى کنم .
از قضا هیاءت ممتحنه متوجه شده بودند که من به قدر اداى وظیفه دینى غیبت اختیار کرده ام لذا انصاف داده اظهار کرده بودند که این شخص در وظیفه خود جدى است ، پس روا نیست که او را معطل بگذاریم ، براى قدردانى از آنکه عمل به وظیفه نموده ، باید جلسه اى ویژه براى امتحان او تشکیل بدهیم ، این بود که جلسه دیگرى براى امتحان من ترتیب دادند و من حاضر شده و امتحان دادم .(18)
دزدترین مردم کسى است که از نمازش بدزدد
حضرت صادق ( علیه السّلام ) فرمود: روزى على بن ابیطالب ( علیه السّلام ) مردى را مشاهده کرد که همانند کلاغ ، منقار به زمین مى زند و نماز مى خواند، به او فرمود: «چند وقت است که اینگونه نماز مى خوانى » .
عرض کرد: از فلان زمان .
حضرت فرمود: «عمل تو نزد خدا مانند کلاغى است که منقار بر زمین مى زند، اگر با همین وضع بمیرى ، بر غیر ملت حضرت محمد ( صلّى اللّه علیه و آله ) خواهى مرد».
آنگاه فرمود :
«دزدترین مردم کسى است که از نمازش بدزدد».(19)
توقع بزرگ در برابر عملى ناقص !
نوشته اند: عربى به مسجد پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) وارد شد و با عجله تمام دو رکعت نماز گزارد و در هیچ رکنى ، رعایت شرایط و آداب آن نکرد و در قرائت و حفظ مخارج الفاظ و حروف و کلمات نیز هیچ گونه دقتى نکرد و همچنین نماز را با طماءنینه ، سکون ، وقار، خضوع و خشوع به جا نیاورد. از قضا حضرت زین العابدین ( علیه السّلام ) حال او را مشاهده مى کرد. سرانجام ، اعرابى نمازش را به سرعت پایان داد و دستهایش را براى دریافت مزد نمازى که خوانده بود بلند کرد و گفت : خدایا! اَعْلى عِلّیینِ بهشت را روزى من فرما و یک قصر زرّین و چهار حوریه به من ارزانى ده .
امام سجاد ( علیه السّلام ) فرمود: «اى برادر عرب ! کابین و ازدواج بزرگى را طالب هستى ».(20)
صرف نظر کردن از بلیط هواپیما به خاطر نماز
یکى از آقایان مى گفت : پسر عمویى دارم که براى تجارت ، بین ایران و اروپا رفت و آمد مى کند. روزى در یکى از فرودگاهها به ساعت خود نگاه مى کند و مى بیند که اگر سوار هواپیما شود، در بین راه نمازش قضا مى شود؛ زیرا آفتاب غروب خواهد کرد و از طرفى ، چیزى به پرواز هواپیما باقى نمانده است لذا تصمیم مى گیرد هر طور شده نمازش را بخواند. در این هنگام تمام مسافرین ، سوار هواپیما شده و هواپیما آماده پرواز مى گردد اما چون یک مسافر کم داشته مدیر پرواز کمى انتظار مى کشد تا اینکه پسر عمویم را در سالن فرودگاه در حال نماز مى یابند. به او گفته مى شود که مسافرین هواپیما معطل تو هستند، فوراً سوار شوید، ولى پسر عمویم مى گوید: هنوز نماز عصرم باقى است . و اگر آن را نخوانده و سوار هواپیما شوم حتماً قضا خواهد شد. مدیر پرواز مى گوید: ما نمى توانیم از ساعت پرواز تاءخیر کنیم و این برخلاف مقرّرات است و اگر شما سوار نشوید و هواپیما حرکت کند، پول بلیط خود را از دست داده اید، پسرعمویم توجهى نکرده و به ادامه نماز مى پردازد، ولى وقتى از نماز فارغ مى شود، مدیر پرواز به او مى گوید ما مقررات پرواز را به خاطر ایمان شما شکستیم و منتظر شدیم تا نمازت را تمام کنى ؛ زیرا کسى که به خاطر نماز از پول بلیط خود مى گذرد، شایسته احترام و انتظار است .(21)
یک خاطره
این خاطره را هرگز فراموش نمى کنم که سالها پیش ، روزى با پدر، و مادر و خانواده ام به مشهد رفتیم ، در بازگشت از مشهد دیر وقت بود که به یکى از شهرهاى مازندران رسیدیم . مسجدها بسته بود و در مهمانخانه آن شهر نیز فقط یک اطاق وجود داشت پدرم (که خدا رحمتش کند) بسیار مقید به نماز بود، وقت نماز که مى شد، یک تلاطم درونى پیدا مى کرد، دیدم او شام نمى خورد و مى خواهد ابتدا نماز بخواند، لذا به دنبال مسجد رفتم اما درب مسجد بسته بود و آب هم در دسترس نبود، مجبور شدیم از آبى که براى آشامیدن به همراه داشتیم ، استفاده کنیم ، وضو گرفتیم و در پیاده رو مشغول خواندن نماز شدیم . تنها یک پیرمرد و یک پیرزن نیز با ما نماز خواندند؛ یعنى از چهل نفر مسافرى که با ما بودند تنها شش نفر نماز خواندند، سپس به راه خود ادامه دادیم . آرى ، اینان از کجا مى آمدند؟ از مشهد مقدس (22) از زیارت امامى که وقتى در «سرخس » زندانى بود، روزى هزار رکعت نماز مى خواند. پس آیا سزاوار نیست ما نیز حداقل در اهمیت دادن به نمازهاى پنجگانه - چه در سفر و چه در حضر - پیرو آن حضرت باشیم ؟ به قول مولوى :
یک دسته گلت کو اگر آن باغ بدیدت
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایى
امام خمینى (ره ) و نماز
یکى از پزشکان شهر مقدس قم نقل مى کرد که وقتى خبر دادند امام خمینى (قدّس سرّه ) دچار ناراحتى قلبى شده اند، خود را به بالین ایشان رسانده و فشار خونشان را گرفتم . فشار ایشان ، شماره پنج را نشان مى داد که از نظر طبى ، بسیار خطرناک بود. کارهاى اولیه را انجام دادم و پس از دو ساعت که قدرى وضع بهتر شده بود، ولى قاعدتاً امام نمى توانستند و نمى بایستى حرکت کنند، اما دیدم امام آماده حرکت شدند.
عرض کردم : آقاجان ! چرا برخاستید؟
فرمودند:«نماز!»
عرض کردم : آقا! شما در فقه مجتهدید و من در طب ، حرکت شما به فتواى طبّى من حرام است و باید خوابیده نماز بخوانید.
ایشان با دقت به نظر من عمل کردند و خوابیده نماز خود را خواندند.(23)
حمّامى بى نماز
یکى از بزرگان مى گفت : در تهران در یکى از حمامها، در سرحمام آن ، خادمى بود که او را «پادو» مى گفتیم . او نماز و روزه بجا نمى آورد! روزى نزد یکى از معمارها آمد و گفت :«مى خواهم برایم حمامى بنا کنى ».
معمار گفت : تو از کجا پول مى آورى ؟ گفت : تو چکار دارى ، پول بگیر و حمام بساز. پس آن معمار، حمامى براى او ساخت که به نام او معروف بود.
«مرحوم حاج میرزا خلیل » فرمود: وقتى در نجف اشرف بودم ، در خواب دیدم که «على طالب » به نجف اشرف به «وادى السلام » آمده ، پس من تعجب کردم و گفتم : تو چگونه به این مکان شریف آمده اى و حال آنکه تو نه نماز مى خواندى و نه روزه مى گرفتى ؟
گفت : اى فلانى ! وقتى من مردم ؛ مرا با غل و زنجیر گرفتند تا به سوى عذاب الهى ببرند اما «حاج ملا محمد کرمانشاهى » ، (ایشان از علماى تهران بود) - جزاه اللّه خیرا - فلانى را نایب گرفت و او براى من حج بجا آورد و فلانى را اجیر کرد براى نماز و روزه من و براى من فلان و فلان زکات و ردّ مظالم داد و دیگر چیزى بر ذمّه من نگذاشت مگر اینکه ادا کرد و مرا از عذاب ، خلاص نمود، خداوند جزاى خیرش دهد.
پس من هراسان از خواب بیدار شدم و از آن خواب تعجب کردم تا اینکه بعد از مدتى ، جماعتى از تهران آمدند و من از ایشان احوال «على طالب » را پرسیدم . پس مرا خبر دادند به همان که در خواب دیده بودم ، حتى اشخاصى که براى حج ، نماز و روزه او نایب شده بودند مطابق بودند با آنچه در خواب به من خبر داده شده بود. در این حال ، از صدق رؤ یاى خود تعجب کردم .(24)
اهمیت بجا آوردن نماز قضا
جناب حاج «سید محمد على ناجى » فرزند مرحوم حاج «سید محمد حسن »، وصى پدر خود بود. و از جمله موارد وصیت آن مرحوم ، مقدار زیادى نماز و روزه استیجارى بود. وصى مزبور، براى چهار سال نماز و چهار ماه روزه ، مرحوم آقاى حاج «سید ضیاءالدین » (امام جماعت مسجد آتشیها) را اجیر مى کند و وجه آن را نیز نقداً به ایشان تقدیم مى نماید.
وصى مزبور نقل کرد که پس از مدتى ، پدرم را در خواب دیدم که سخت ناراحت است ، به او گفتم از من راضى هستید که به وصیت شما عمل کردم و چهار سال نماز و روزه شما را به آقاى سید ضیاءالدین واگذار نمودم که انجام دهد. پدرم با کمال تاءثر گفت : «چه کسى به فکر دیگرى است ». آقاى سید ضیاء براى من بیشتر از شش روز نماز نخوانده است .
وقتى بیدار شدم خدمت آقاى سید ضیاءالدین رفتم و پرسیدم چه مقدار براى پدرم نماز خوانده اید؟ او در پاسخ من گفت : هرچه خوانده ام ثبت کرده ام ، گفتم مى دانم کارهاى شما مرتب است ، ولى مطلبى است که مى خواهم بدانم خوابم درست است یا نه ، خلاصه پس از اصرار زیاد، دفتر خود را آورد و معلوم شد که شش روز بیشتر نخوانده است و مرحوم آقاى سید ضیاءالدین تعجب کرد و گفت : من فراموش کرده ام و خیال مى کردم بیشتر آن را خوانده ام ، الحال که آن مرحوم چنین گفته اند امروز مرتباً مشغول نماز آن مرحوم مى شوم . خلاصه معلوم شد که آقا سید ضیاءالدین فراموش کرده و اخبار مرحوم «حاجى ناجى » هم صحیح بوده است .(25)
نماز، گناهان را از بین مى برد
«سلمان فارسى » مى گوید: ما نزد رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) زیر سایه درختى بودیم که آن حضرت شاخه اى از آن درخت گرفت و آن را شکست و برگهایش را ریخت و سپس فرمود: «از من سؤ ال نمى کنید که چرا چنین کردم ؟».
گفتم : یا رسول اللّه ! چرا چنین کردید؟
فرمود: «بنده مسلمان چون به نماز مى ایستد، گناهانش مانند برگ این درخت ، ریخته مى شود». (26)
خواب عالِم از عبادت جاهل بهتر است
یکى از اهل ریاضت ، به در مسجدى رسید و دید شیطان مرتب پاى خود به درون مسجد مى گذارد و باز خارج مى شود، پرسید: اینجا چه مى کنى ؟
گفت : در این مسجد، جاهلى نماز مى خواند و عالمى هم خوابیده است و من قصد نماز جاهل مى کنم اما هیبت این عالم ، مانع ورود من به مسجد مى شود.
آرى ، در این باره رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود: «خواب عالم از عبادت جاهل بهتر است ». (27)
نماز انسان را از گناه باز مى دارد
یک آیه و دو حدیث
(... إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَر ...).
(عنکبوت / 45)
«نماز، آدمى را از زشتیها و گناه باز مى دارد».
«قال على علیه السلام :
فرض اللّه الایمان تطهیرا من الشرک
والصلاة تنزیهاً عن الکبر».
(نهج البلاغه فیض الاسلام ، حکمت 244، ص 1197)
«على - علیه السلام - فرمود:
خداوند براى پاک نمودن مردم از شرک ، ایمان و براى پاک شدن از کبر، نماز را واجب نمود».
«عن اءبى عبداللّه علیه السلام :
من احبّ ان یعلم اَقْبِلَت صلاته ام لم تقبل
فلینظر هل منعته صلاته عن الفحشاء والمنکر».
(بحارالا نوار، ج 82، ص 198)
«امام صادق - علیه السلام - فرمود:
هرکس مى خواهد بداند نمازش قبول شده یا نه پس باید بنگردکه آیانمازش اوراازگناهان و زشتیها باز داشته یا نه ؟ (به هر قدر که نمازش او را از بدیها باز داشته ، به همان قدر، نمازش پذیرفته شده است ».
نماز باعث اصلاح انسان مى شود
در روایتى آمده است : مردى به زنى نظر داشت ، زن شوى خویش را از این ماجرا آگاه ساخت ، شوهرش گفت : به او بگو چهل بامداد در نماز جماعت حاضر شو...، آنگاه من تسلیم تو خواهم بود.
آن مرد پذیرفت و چند روز پیاپى به نماز آمد، و به زن پیغام داد که من توبه کرده ام و دیگر از تو تقاضایى ندارم .
زن جریان را به شوى خویش باز گفت ، شوهر گفت : مى دانستم که «نماز»، او را اصلاح مى کند؛ زیرا خداوند فرموده است :
(اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِ الفَحْشاءِ وَالمُنْکَرِ ). (28)
یعنى :«به راستى که نماز، از فحشا و منکر، جلوگیرى مى کند».
یک داستان شگفت
نقل شده است که روزى «سید هاشم » امام جماعت مسجد «سردوزک » بعد از نماز به منبر رفت . در ضمن توصیه به لزوم حضور قلب در نماز، فرمود:
روزى پدرم مى خواست نماز جماعت بخواند و من هم جزء جماعت بودم . ناگاه مردى با هیاءت روستایى وارد شد، از صفوف جماعت عبور کرد تا به صف اول و پشت سر پدرم قرار گرفت . مؤ منین از اینکه یک نفر روستایى رفت و در صف اوّل ایستاد، ناراحت شدند، اما او اعتنایى نکرد. در رکعت دوم در حال قنوت ، قصد فرادا کرد و نمازش را به تنهایى به اتمام رساند و همانجا نشست و مشغول خوردن نان شد. چون نماز تمام شد، مردم از هر طرف به رفتار ناپسند او حمله و اعتراض کردند ولى او به کسى پاسخ نمى داد.
پدرم فرمود: چه خبر است ؟ به او گفتند: مردى روستایى و جاهل به مساءله ، به صف اوّل جماعت آمد و پشت سر شما اقتدا کرد و آنگاه وسط نماز، قصد فرادا کرد و هم اکنون نشسته و نان مى خورد.
پدرم به آن شخص گفت : چرا چنین کردى ؟
او در پاسخ گفت : سبب آن را آهسته به خودت بگویم یا در این جمع بگویم ؟
پدرم گفت : در حضور همه بگو.
گفت : من وارد این مسجد شدم به امید اینکه از فیض نماز جماعت با شما بهره مند شوم ، اما وقتى اقتدا کردم ، دیدم شما در وسط حمد، از نماز بیرون رفتید و در این خیال واقع شدید که من پیر شده و از آمدن به مسجد عاجز شده ام لذا به الاغى نیاز دارم ، پس به میدان الاغ فروشها رفتید و خرى را انتخاب کردید و در رکعت دوم در خیال تدارک خوراک و تعیین جاى او بودید. بدین سبب من عاجز شدم و دیدم بیش از این سزاوار نیست با شما باشم ، لذا نماز خود را فرادا تمام کردم . این را بگفت و برفت .
پدرم بر سر خود زد و ناله کرد و گفت : این مرد بزرگى است ، او را نزد من بیاورید، با او کار دارم ، مردم رفتند که او را بیاورند اما او ناپدید گردید و دیگر دیده نشد.(29)
نماز را با حضور قلب بخوانیم
«سید نعمة الله جزائرى » در «انوار نعمانیه » مى نویسد: شخصى برایم نقل کرد که من یک روز نزد خود خیال کردم که در حدیث دارد هرکس که دو رکعت نماز با حضور قلب بخواند، خداوند او را عذاب نمى کند لذا با خود گفتم من هم مى روم و در مسجد کوفه دو رکعت نماز با حضور قلب مى خوانم . به همین قصد مشغول نماز شدم ناگهان به این فکر افتادم که چرا مسجد به این بزرگى باید مناره و گلدسته نداشته باشد؟ و به این خیال بودم که اگر بانى هم پیدا شود، گچ و آجرش باید از کجا بیاورند؟ بنّا چه کسى و اندازه اش چقدر باشد؟ یک وقت سلام نماز را دادم و ملتفت شدم که هنوز در نقشه و طرح مناره مسجد هستم ! اما اگر کسى در نماز در اندیشه آخرت باشد، موجب فضیلت بیشتر نماز است . (30)
اخلاص على (ع ) در نماز
به پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) دو شتر هدیه دادند، پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) یکى از دو شتر را هدیه قرار داد براى کسى که دو رکعت نماز بجاى آورد و از امور دنیا چیزى را به خاطر نیاورد و به فکر چیزى از دنیا نیفتد. کسى جز على ( علیه السّلام ) به پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) پاسخ مثبت نداد. پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) هر دو شتر را به على ( علیه السّلام ) مرحمت فرمود. (31)
در عبادت به یاد خدا باشیم
فیلسوف شهیر «حاج ملاهادى سبزوارى » مى نویسد: گویند عابدى در بن غارى عبادت مى کرد و گاهى در میان عبادت ، ریش خود را با انگشت ، شانه مى کرد، از هاتفى آوازى شنید که مشغول ریش خودى ، نه مشغول به ما.
آن دلریش ، دلش به درد آمد و شروع کرد به ریش کندن و در اثناى ریش کندن آوازى شنید که باز مشغول ریش . عارفى گوید:
ریش اگر بگذاشت در تشویش بود
ورهمى برکند هم در ریش بود (32)
صدقه دادن بستان جهت کسب اخلاص در نماز
منقول است که «ابن طلحه » در بستان خود نماز مى گزارد، در اثناى نماز نظرش به مرغى افتاد که بر درخت بود و مى خواست از وسط درخت خارج شود، به آن مرغ سرگرم شد به قسمى که ندانست چند رکعت نماز بجاى آورده است .
خدمت رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) آمد و حالش را بیان نمود و عرض کرد: «بستانم را صدقه قرار دادم ، به هر مصرفى که صلاح مى دانید به مصرف برسانید».(33)
شب زنده دارى براى ریا!
در حالات یک نفر نوشته اند که شبى با خود گفت : به مسجد بروم و شبى را با اخلاص تا صبح به عبادت بپردازم . در تاریکى گوشه مسجد سرگرم نماز و ذکر و دعا بود که صدایى از گوشه دیگر مسجد به گوشش خورد، با خود گفت : لابد دیگرى نیز مثل من اینجا آمده است تا عبادت کند، پس خوب شد چون مرا مى بیند و فردا براى مردم تعریف مى کند که فلانى براى خدا شب زنده دارى مى کرد، لذا نشاطش بیشتر شد و صدایش را نازکتر و با حزن بیشترى به راز و نیاز پرداخت تا اینکه صبح شد، وقتى که هوا روشن شد، دید گوشه مسجد سگى بوده که از سرما به مسجد پناهنده شده است ؛ معلوم شد تمام شب را به خاطر سگى به عبادت گذرانده ! یعنى در حقیقت او را پرستیده است . (34)
حکایت جالب ابوالعباس جوالقى
در تفسیر آمده است : روزى «ابوالعباس جوالقى »، جوالى به کسى داد اما فراموش کرد که آن را به چه کسى داده است . چندان که اندیشید، یادش نیامد. روزى به نماز ایستاده بود که یادش آمد جوالش را به چه کسى داده ! لذا به دکّان رفت و به شاگردش گفت : اى فلان ! یادم آمد که جوال را به چه کسى داده ام ، آن را به فلان کس داده ام .
شاگردش گفت : چگونه یادت آمد؟
ابوالعباس گفت : در نماز یادم آمد.
شاگردش گفت : اى استاد! به نماز خواندن مشغول بودى یا به جوال جستن ؟!
«ابوالعباس » متوجه کار ناپسندش شد و دکّان را رها کرد و به سوى طلب علم رفت . چندان علم بیاموخت تا مفسّر قرآن شد. (35)
خشوع نهایى در نماز
در یکى از جنگها در پاى مبارک حضرت امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) تیرى نشست که خارج کردن آن به شدّت مشکل مى نمود.
حضرت فاطمه ( علیهاالسّلام ) (36) که از وضع نماز آن حضرت خبردار بود، فرمود: در حال نماز تیر را از پاى آن حضرت خارج کنید؛ زیرا او در حال نماز احساس نخواهد کرد که بر او چه مى گذرد، پس تیر را خارج کردند در حالى که حضرت مشغول نماز بود و هیچ توجهى به غیر نماز نکرد.(37)
پیدا کردن گمشده به وسیله نماز!
شخصى مقدارى از نقدینه خود را در محلى دفن کرده بود اما پس از مدتى ، محل را فراموش کرد و هرچه جستجو و کاوش نمود، پیدا نشد، لذا نزد «ابوحنیفه » آمد و جریان را به او گفت و درخواست راهنمایى کرد.
«ابوحنیفه » گفت از نظر فقهى براى درخواست تو چاره اى ذکر نشده ، ولى من حیله اى اندیشیده ام که به وسیله آن به مقصود خود خواهى رسید و آن این است که امشب تا صبح وقت خود را به نماز بگذران تا گمشده ات را پیدا کنى . آن مرد تا یک چهارم از شب گذشت مشغول نماز خواندن بود که ناگاه محل دفینه به خاطرش آمد، لذا نماز خود را قطع کرد و به جستجو و کاوش آن محل پرداخت و نقدینه خود را خارج نمود، فردا صبح مجدداً نزد ابوحنیفه آمد و کیفیت پیدا کردن محل را شرح داد.
ابوحنیفه گفت : «مى دانستم که شیطان نمى گذارد تو تا آخر شب نماز بخوانى ، چرا به شکرانه پیدا کردن محل و دفینه خود، تا صبح نماز را ادامه ندادى ؟». (38)
لطف خدا و ناسپاسى بنده
مرحوم «حاج شیخ الاسلام » فرمود: شنیدم از عالم بزرگوار و سید عالیمقام ، امام جمعه بهبهانى که در اوقات تشرف به مکه معظمه ، روزى به عزم تشرف به مسجدالحرام و خواندن نماز در آن مکان مقدس ، از خانه خارج شدم ، در اثناى راه ، خطرى پیش آمد و خداوند مرا از مرگ نجات داد و با کمال سلامتى از آن خطر رو به مسجد آمدم ، نزدیک در مسجد، خربزه زیادى روى زمین ریخته و صاحبش مشغول فروش آنها بود، قیمت آن را پرسیدم ، گفت آن قسمت ، فلان قیمت و قسمت دیگر ارزانتر و فلان قیمت است ، گفتم پس از مراجعت از مسجد مقدارى مى خرم و به منزل مى برم ، پس به مسجدالحرام رفتم و مشغول نماز شدم ، در حال نماز در این خیال شدم که از قسمت گران آن خربزه بخرم یا قسمت ارزانترش و چه مقدار بخرم و خلاصه تا آخر نماز در این خیال بودم و چون از نماز فارغ شده و خواستم از مسجد بیرون روم ، شخصى از در مسجد وارد و نزدیک من آمد و در گوشم گفت خدایى که امروز تو را از خطر مرگ نجات بخشید، آیا سزاوار است که در خانه او نماز خربزه اى بخوانى ؟! فوراً متوجه عیب خود شده و بر خود لرزیدم ، خواستم دامنش را بگیرم اما او را نیافتم . (39)
اخلاص امام سجاد(ع ) در نماز
«ابوحمزه ثمالى » مى گوید: دیدم که امام سجاد ( علیه السّلام ) هنگام نماز خواندن ، عبا از دوش مبارکش افتاد ولى حضرت هیچ اعتنایى به آن نکرد. از آن حضرت پرسیدم : چرا وقتى عبا از دوشتان افتاد، آن را درست نکردید؟
فرمودند: «واى بر تو! آیا متوجه نیستى در محضر چه کسى ایستاده ام ؟ به راستى که انسان ، نمازش در همان حد قبول است که دلش متوجه خداوند متعال باشد». (40)
استقامت شگفت انگیز على بن حسن در نماز
«حسن بن محمد» مى گوید: «على بن حسن » (41) را در راه مکه دیدم که مشغول خواندن نماز بود، ناگهان مارى بزرگ از پایین پیراهنش ، وارد لباس او شد و از گریبانش سر درآورد، مردم ، وحشت زده فریاد مى زدند، مار! مار! امّا «على » با آرامش تمام ، بدون کمترین توجه به آنچه پیش آمده ، به نمازش ادامه داد و مار از لباس او بیرون رفت . (42)
صلابت امام رضا(ع ) در نماز
در روایت «معمّر بن خلاء» است که امام رضا ( علیه السّلام ) فرمود: «من روزى در فرع (43) بودم ، وقت نماز فرا رسید، سپس من پیاده شده و به سوى «بوته ثمامه »(44) رفتم ، همینکه به نماز ایستادم و رکعتى خواندم ، یک افعى نزدیک آمد و در کنارم قرار گرفت ، من متوجه نماز شدم و از آن نکاستم و کم نکردم . افعى به من نزدیک شد و سپس به طرف بوته برگشت .
وقتى از نماز فارغ شدم در صورتى که دعا و تعقیباتم را نیز تخفیف نداده بودم ، بعضى از یارانم را که همراه ما بودند فراخوانده و گفتم : پشت سر شما زیر بوته ، یک افعى وجود دارد، سپس او را کشتند» آنگاه امام ( علیه السّلام ) فرمود:
«هرکس از غیر خدا نترسد، خداوند او را کفایت مى کند». (45)
علاقه دوستان على (ع ) به نماز
«قیس بن سعد» یکى از زهاد و متدینین بود، علاقه زیادى به على ( علیه السّلام ) داشت . مقام او در عبادت و ترس از خدا به جایى رسید که روزى در نماز، همینکه خواست سر به سجده بگذارد، متوجه شد که در محل سجده اش مار بسیار بزرگى حلقه زده ، اما او با سر خود آن را به یک طرف راند و در کنارش سجده کرد. مار بر گردن قیس پیچید اما او نه از نماز خود کوتاه کرد و نه چیزى کم نمود بلکه با همان حال ، به نماز خود ادامه داد تا از نماز فارغ شد، آنگاه پس از نماز، مار را گرفت و به سویى انداخت . (46)
اضطراب و پریشانى على (ع ) در نماز
هر وقت هنگام نماز مى رسید، امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) حال اضطراب و تزلزل پیدا مى کرد. عرض کردند شما را چه مى شود که اینقدر ناراحتید؟ مى فرمود:
«وقت امانتى که خداوند بر آسمان و زمین عرضه داشت و آنها از پذیرش و حمل آن امتناع ورزیدند، رسیده است » . (47)
دعاى حضرت فاطمه (س ) بعد از نماز
دختر جوان پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) وقتى در محراب مشغول نماز بود، از اینکه در پیشگاه خداوند جهان ایستاده ، بندهاى کتف نازنینش مى لرزید.
امام حسن ( علیه السّلام ) مى گوید: یک شب جمعه دیدم که مادرم بیدار است و پیوسته نماز مى خواند تا اینکه سپیده صبح دمید.
در آن لحظه شنیدم که مادرم براى مردان و زنان با ایمان دعا مى کند، یک به یک آنها را نام مى بُرد و برایشان دعا مى کرد، بعد از نماز به او گفتم : اى مادر! چرا براى خودت دعا نکردى ؟
مادرم فرمود:
«اى پسرک من ! اوّل همسایه ، بعد خانه ...». (48)
تعجب هارون
«ابوالحسن امام موسى بن جعفر( علیهما السّلام » در ده سال و اندى ، هر روز پس از طلوع خورشید تا وقت زوال را با یک سجده مى گذراند. «هارون » که دشمن حضرت بود، به این مطلب اعتراف کرد که او، نمونه اى برجسته براى توجه به خدا و ایمان است . هارون موقعى این اعتراف را کرد که آن حضرت را در زندان ربیع ، محبوس کرده بود و از بالاى کاخ ، حضرت را نظاره مى کرد، دید جامه اى در گوشه زندان افتاده بدون اینکه تغییر موضع دهد، لذا از این حالت تعجب کرد و به «ربیع » گفت : آن جامه اى که هر روز در آنجا مى بینم چیست ؟
ربیع گفت : یا امیرالمؤ منین ! آن جامه نیست ، بلکه «موسى بن جعفر» است ، او هر روز پس از طلوع خورشید تا وقت زوال ، یک سجده دارد.
هارون حیرت زده شد و از روى تعجب گفت : به راستى که این شخص از راهبان بنى هاشم است ! ربیع پس از اینکه اعتراف هارون را نسبت به پارسایى امام و کناره گیریش از دنیا شنید، رو به هارون کرد و در حالى که تقاضاى آزادى و سخت نگرفتن براى آن حضرت را داشت گفت : یا امیرالمؤ منین ! پس چرا اینقدر در زندان بر او سخت گرفته اید؟!! هارون پاسخى داد که حکایت از بى رحمى باطنى او داشت ، او گفت : هیهات ! باید اینطور باشد!!!(49)
کیفیت نماز امام باقر و امام صادق (ع )
امام باقر و امام صادق ( علیهما السّلام ) زمانى که به نماز مى ایستادند، رنگ صورت مبارکشان تغییر مى کرد، گاهى قرمز و زمانى زرد مى شد مثل اینکه با کسى مناجات مى کنند که او را مى بینند. (50)
کیفیت دعاکردن
یکى از اصحاب پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) معمولاً براى نماز جماعت به مسجد مى آمد تا اینکه پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) متوجه شدند که او چند روزى است دیگر به مسجد نمى آید. از اصحاب پرسیدند: «چرا فلانى براى به جا آوردن نماز جماعت به مسجد نمى آید؟».
گفتند: آن شخص مریض است .
پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) براى عیادت نزد او رفتند، و پرسیدند: «اى فلانى ! چه شده است ؟».
او گفت : نماز مغرب را مى خواندم ، سپس این کلمات را قرائت کردم «اى پروردگار! اگر من نزد تو گناهکار هستم و قرار است مرا در آخرت عذاب دهى ، عذابم را به جلو بینداز و در همین دنیا مرا دچار عذاب کن » ، سپس مریض شدم .
پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود: «این چه سخنى بود که گفتى ، آگاه باش که این گونه باید بگویى :
پروردگارا! در دنیا و آخرت به من حسنه عطا کن و مرا از آتش نگهدار».(51)
سپس پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) براى آن شخص دعا کرد و او از حالت مرض بیرون آمد و خوب شد.(52)
حکایت عبرت انگیز پیامبراکرم (ص ) و سعد
امام باقر ( علیه السّلام ) فرمود: در زمان رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) در آغاز هجرت ، یکى از مؤ منین اهل صُفّه (آنان که در کنار مسجد سکونت داشتند) به نام «سعد» بسیار در فقر و تهیدستى به سر مى برد، و همیشه در نماز جماعت ، ملازم رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) بود و هرگز نمازش ترک نمى شد. رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) وقتى او را مى دید، دلش به حال او مى سوخت و نگاه دلسوزانه اى به او مى کرد. غریبى و تهیدستى او، رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) را سخت ناراحت مى کرد، روزى به سعد فرمود:
«اگر چیزى به دستم برسد، تو را بى نیاز مى کنم ».
مدتى از این جریان گذشت ، رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) از اینکه چیزى نرسید تا به سعد کمک کند، سخت غمگین شد. خداوند وقتى که رسولش را این گونه غمگین یافت ، جبرئیل را به سوى او فرستاد، جبرئیل که دو درهم همراهش بود، به حضور رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) آمد و عرض کرد:
«اى رسول خدا! خداوند اندوه تو را به خاطر سعد دریافت ، آیا دوست دارى که سعد بى نیاز گردد؟».
پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود: «آرى » .
جبرئیل گفت : «این دو درهم را به سعد بده و به او دستور بده که با آن تجارت کند».
رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) آن دو درهم را گرفت و سپس براى نماز ظهر از منزل خارج شد. دید سعد کنار حجره ایستاده و منتظر رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) است ، وقتى که رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) او را دید فرمود: «اى سعد! آیا تجارت و خرید و فروش مى دانى ؟».
سعد گفت : سوگند به خدا چیزى ندارم که با آن تجارت کنم . پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) آن دو درهم را به او داد و به او فرمود: «با این دو درهم تجارت کن ، و روزى خود را به دست بیاور».
او آن دو درهم را گرفت و همراه رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) به مسجد رفت و نماز ظهر و عصر را خواند، بعد از نماز، رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) به او فرمود:«اى سعد! برخیز و به دنبال کسب و رزق برو که من از وضع تو غمگین هستم ».
سعد، برخاست و کمر همت بست و به تجارت مشغول شد، به قدرى آن دو درهم برکت داشت که هر کالایى با آن مى خرید، سود فراوان مى کرد، دنیا به او رو آورد و اموال و ثروتش زیاد گردید و تجارتش رونق بسیار گرفت .
در کنار در مسجد، محلى را براى کسب و کار خود انتخاب کرد و به خرید و فروش مشغول گردید، هنگام نماز، «بلال حبشى » اعلام نماز مى کرد و رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) براى نماز حاضر مى شد، کم کم رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) دید که بلال حبشى وقت نماز را اعلام کرده ولى «سعد» هنوز سرگرم خرید و فروش است ، نه وضو گرفته و نه براى نماز آماده مى شود، رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) وقتى او را به این وضع دید، به او فرمود: «اى سعد! دنیا تو را از نماز بازداشته است ».
او در پاسخ چنین (توجیه مى کرد و) مى گفت :«چه کار کنم ؟ ثروتم را تلف کنم ؟ به این مرد متاعى فروخته ام ، مى خواهم پولش را بستانم و از مردى متاعى خریده ام ، مى خواهم قیمتش را بپردازم . آیا با این وضع مى توانم در نماز شرکت کنم ؟!».
رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) در مورد سعد، آنچنان ناراحت و غمگین شد که این بار اندوه رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) شدیدتر از آن هنگام بود که سعد در فقر و تهیدستى به سر مى برد. جبرئیل به پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) نازل شد و عرض کرد: «خداوند اندوه تو را در مورد سعد دریافت ، کدامیک از این دو حالت را در مورد سعد دوست دارى ؟ آیا حالت اول یعنى حالت فقر و توجه او به نماز و عبادت را دوست دارى ؟ یا حالت دوم او را که بى نیاز است ولى توجه به عبادت ندارد؟».
پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود: «حالت اوّل او را دوست دارم ؛ چرا که حالت دوّم او باعث شد که دنیایش ، دینش را ربود و برد».
جبرئیل گفت : «دلبستگى به دنیا و ثروت دنیا، مایه آزمایش و بازدارنده از آخرت است ».
آنگاه جبرئیل گفت : «آن دو درهم را که به او (قرض ) داده بودى از او بگیر که در این صورت ، وضع او به حالت اوّل برمى گردد».
رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) از نزد سعد عبور کرد و به او فرمود: «آیا نمى خواهى دو درهم مرا بدهى ؟».
سعد گفت : به جاى آن ، دویست درهم مى دهم !!
پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود: «همان دو درهم مرا بده ».
سعد دو درهم آن حضرت را داد اما از آن پس ، دنیا به سعد پشت کرد و تمام اموالش کم کم از دستش رفت و زندگیش به حال اول بازگشت . (53)
اهمیّت نماز جماعت
دو حدیث
«قال رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله :
الصلوة جماعة ولو على راءس الزُّجّ».
(مستدرک ، ج 1، ص 488)
«رسول خدا - صلى اللّه علیه وآله - فرمود:
نماز را به جماعت بخوانید ولو به سرنیزه ها قدم بگذارید».
«قال النبی صلى اللّه علیه وآله :
التکبیرة الاولى مع الامام خیر من الدنیا وما فیه».
(مجموعة الاخبار، ص 227)
«رسول خدا - صلى اللّه علیه وآله - فرمود:
همان تکبیرة الاحرام اوّل نماز که با امام جماعت گفته شود، خیرش از دنیا و آنچه در دنیاست بیشتر است ».
اهمیت نماز جماعت
پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) تصمیم گرفت خانه هاى کسانى را که (بدون عذر شرعى ) در منزلهاى خود نماز مى خوانند و در جماعت مسلمانها شرکت نمى کنند، آتش بزند.
یک نفر نابینا به حضور پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) رسید و عرض کرد من نابینا هستم ، صداى اذان جماعت را مى شنوم ، ولى کسى نیست که دستم را بگیرد و مرا به جماعت برساند، پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود: از منزل خود تا مسجد، طنابى ببند و هنگام نماز جماعت ، آن طناب را بگیر و با راهنمایى آن خودرا به مسجدبرسان و در نماز جماعت شرکت کن .(54)
اعاده کردن سى سال نماز جماعت
یکى از عبّاد، سى سال نماز خود را اعاده کرد با اینکه تمام آن سى سال را در صف اوّل جماعت نماز خوانده بود و علت آن این است که مى گوید: روزى به واسطه پیشامدى نتوانستم خود را سریعاً به صف اوّل جماعت برسانم لذا وقتى که رسیدم از صف اوّل عقب ماندم ، در این هنگام متوجه شدم مثل اینکه از ایستادن در صفهاى بعدى خجالت مى کشم و میل ندارم مردم مرا در صفهاى بعدى ببینند؛ زیرا من همیشه در صف اوّل بودم و بر حسب اتفاق امروز عقب افتاده ام ، براى همین ، دانستم که در این مدت طولانى ؛ تمام نمازهایم آلوده به ریا و مشوب به نگاه کردن مردم به سوى من بوده تا مردم بدانند که من همیشه در صف اوّل جماعت هستم و از سبقت گیرندگان به کارهاى نیک مى باشم . (55)
نور نماز جماعت در بیابان تاریک
در بحارالانوار روایت شده است که شبى «قتادة بن نعمان » از اصحاب خاتم انبیا محمد ( صلّى اللّه علیه و آله ) در مسجد النبى حاضر بود. اوّل مغرب ، نماز جماعت را با پیغمبر خواند. معمولاً رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) براى ملاحظه حال اصحابش که راهشان دور بود و مدینه هم مثل زمان حاضر، آبادیهایش جمع نبود، بلکه پراکنده و متفرق بود، لذا رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) نماز مغرب و عشا را طورى مى خواند که هنوز هوا خیلى تاریک نشده بود. شبى هوا ابرى بود و قتاده وقتى نمازش را تمام کرد، متوجه شد که هوا بسیار تاریک و برگشتنش خیلى مشکل است .
رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) دانست که اکنون موقعى است که باید قتاده از نور عملش بهره ببرد لذا از گوشه مسجد، چوب خشکى از نخل خرما افتاده بود، پیغمبر آن را برداشت و به قتاده داد، نورى از آن چوب برخاست و فرمود:«این چوب تا ده ذراع جلو و پشت سر تو را روشن مى کند، قتاده آن را گرفت و به وسیله روشنى آن ، به منزلش رفت .
اتفاقاً جانورى در گوشه خانه اش بود که از همین نور چوب ، او را تشخیص داد و کشت . در روایت چنین مى فرماید که : «نور این چوب نور نماز جماعتش بود». آرى هر کس نورى از ایمان و عملش ، با او خواهد بود. (56)
دقت حضرت امام (ره )
در نجف اشرف ، روزى امام خمینى (قدّس سرّه ) براى برگزارى نماز جماعت خواستند وارد اطاق بیرونى شوند، کفش کن اطاق از کفشهاى مردمى که براى شرکت در نماز جماعت ، گرد آمده بودند، انباشته شده بود به طورى که جاى پا نهادن بر زمین نبود و ما روحانیون و بسیارى از فضلا بدون توجه ، پاى خود را روى کفشهاى مردم مى گذاشتیم و رد مى شدیم و جز این هم چاره اى نبود.
اما وقتى امام به کفش کن رسید و آن وضع را دید، توقف کرد و از پا گذاشتن روى کفش مردم خوددارى ورزید و دستور داد کفشها را از سر راه جمع کنند و راه را باز نمایند.
در این موقع ، خیلى از ماها تازه متوجه شدیم که پانهادن بر روى کفش مردم ، تصرف در مال غیر است و خالى از اشکال نخواهد بود. (57)
اهمیت نماز صبح و عشا
روزى رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) بعد از نماز صبح ، رو به اصحابش کرد و فرمود: «آیا فلانى و فلانى (نام چند نفر را برد) براى نماز حاضر شده اند؟».
اصحاب گفتند: یا رسول اللّه ! نه (حاضر نشده اند).
رسول اللّه ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمودند: «آیا به جایى رفته اند (و در شهر نیستند)؟».
اصحاب گفتند: نه .
آنگاه حضرت رسول ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمودند: «هیچ نمازى دشوارتر از نماز صبح و عشا بر منافقین نیست . اگر مردم منزلت نماز صبح و عشا را مى دانستند، براى اداى آن حاضر مى شدند، اگرچه با خزیدن بر روى زمین باشد».(58)
لزوم حفظ حرمت مؤ من
عالم متقى جناب حاج شیخ محمد باقر شیخ الاسلام (؛ ) فرمود: من عادت داشتم همیشه پس از فراغت از نماز جماعت با کسى که طرف راست و چپ من بود، مصافحه مى کردم ، وقتى در نماز جماعت مرحوم میرزاى شیرازى - اعلى اللّه مقامه - در سامرا پس از نماز، با شخصى که طرف راستم نشسته بود، که یک نفر از اهل علم و بزرگوار بود، مصافحه کردم و در طرف چپ ، یک نفر روستایى بود که به نظرم کوچک آمد و با او مصافحه نکردم . بلافاصله از خیال فاسد خود پشیمان شدم و به خود گفتم شاید همین شخصى که به نظر تو شاءنى ندارد، نزد خداوند محترم و عزیز باشد، فوراً با کمال ادب با او مصافحه کردم ، پس بوى مشک عجیبى که مانند مشکهاى دنیوى نبود به مشامم رسید و سخت مبتهج ، خوشوقت و دلشاد شدم و احتیاطاً از او پرسیدم با شما مشک است ؟ فرمود: نه . من هیچ وقت مشک نداشتم ، یقین کردم که از بوهاى روحانى و معنوى است . و نیز یقین کردم که شخصى است جلیل القدر و روحانى ، از آن روز متعهد شدم که هیچ وقت به حقارت به مؤ منى نظر نکنم . (59)
عدم جواز اطاله نماز جماعت
روزى «اعمش » وارد مسجدى شد و در نماز جماعت شرکت کرد و امام جماعت نماز را بسیار طول داد، بعد از فراغ از نماز، اعمش به او گفت : پشت سر تو افراد گرفتار ، پیر و ضعیف هستند چرا نماز را طولانى مى خوانى ؟
امام جماعت گفت : (... اِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ اِلاّ عَلَى الخاشِعِینَ ) (60) یعنى :«این سخت است مگر براى افراد خاشع ».
اعمش گفت :«من نماینده خاشعین هستم بدان که نیازى به این همه طول دادن ندارند». (61)
آثار سوء برخوردهاى غلط و غیراسلامى
پزشکى بود که به مقدّسات اسلام توهین مى کرد و برخوردهاى زننده اى داشت با اینکه در محیط اسلامى بزرگ و تربیت شده بود. پس از تحقیق ، متوجه شدیم که بیمارى این پزشک از سختگیریهاى پدرش ناشى شده است . مى گفت : پدرم هر صبح با چوب ، بالاى سر من مى آمد و مرا براى خواندن نماز صبح بیدار مى کرد، اگر لحظه اى دیر برمى خاستم ، چوب را به گرده ام مى کشید و بر سر و صورت و بدنم مى نواخت !!
به این ترتیب ، وى از اوان کودکى بر اثر برخوردهاى ناصحیح و غیراسلامى پدر، دچار عقده و بیمارى روانى شده و همین امر در سنین بالا موجب شده بود که وى نسبت به اسلام و مقدّسات دین ، بدبین شود و به آنها جسارت کند. (62)
هدایت الهى
جوانى مى گفت : در، کوچکى همیشه سعى مى کردم نماز خود را در مسجد بخوانم . روزى مشغول خواندن نماز بودم که متوجه شدم پیرمردى ، مراقب من است . نمازم که به پایان رسید، آن پیرمرد به من گفت : «نمازت درست نیست » و سپس شروع کرد به گفتن سخنانى نیشدار، چنانکه گویى تازیانه جلادان است . من غرق در سکوت بودم و هرگاه مى خواستم از او بپرسم کجاى نمازم اشتباه است ، اجازه نمى داد و پیوسته مى گفت : «نمازت درست نیست و امثال تو حق ندارند به مسجد بیایند!».
از آن پس تصمیم گرفتم دیگربه مسجدنروم و نمازم را در منزل هم نخوانم .این نخستین قدم براى ترک کامل نماز و انحرافم از طریق اسلام بود، ولى خداوند مرا هدایت فرمود و اکنون دوباره نماز مى خوانم .
نمونه اى جالب از اخلاق اسلامى
روزى امام حسن و امام حسین ( علیهما السّلام ) که هنوز خردسال بودند، پیرمردى را دیدند که اشتباه وضو مى گیرد، نزد او رفتند و گفتند: پدر جان ! ممکن است نگاه کنى و بگویى وضوى کدامیک از ما درست تر است ؟ آنگاه شروع کردند به وضوگرفتن . به محض اینکه وضویشان تمام شد، پیرمرد روشن ضمیر گفت : «آفرین بر شما! وضوى هر دوى شما درست است ، وضوى من اشتباه بوده است » . (63)
غرور و تکبر بیجا
روزى کسى پرسید: چرا نماز صبح دو رکعت است ؟
گفتم : نمى دانم ، دستور خداوند است و باید انجام دهیم .
همینکه فهمید نمى دانم ، قیافه روشنفکرى گرفت و گفت : دنیا، دنیاى علم است ، امروز دیگر دین بدون علم صحیح نیست و...
پرسیدم : حال تو بگو: چرا برگ درخت انار کوچک است ولى برگ انگور، بزرگ و پهن مى باشد؟
گفت : نمى دانم . من هم همان قیافه را گرفته و گفتم : دنیا، دنیاى علم است ، علم باید ثابت کند و... اندکى از غرورش کاسته شد.
گفتم : برادر! قبول داریم که دنیا، دنیاى علم است ، ولى نه به این معنا که همه اسرار هستى را باید همین امروز بدانیم . حتماً میان برگ باریک انار و برگ پهن انگور و مزه میوه هایشان ، رابطه اى در کار است که هنوز، برگ شناس ، خاک شناس ، گیاه شناس و میوه شناس ، آن را کشف نکرده است .
پس وجود اسرار را مى پذیریم ولى ادعاى فهمیدن همه آنها را هرگز از هیچ کس قبول نمى کنیم .(64)
یک حادثه عجیب
امام صادق ( علیه السّلام ) فرمود: رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) نماز ظهر را با مردم به جماعت خواند، ولى برخلاف معمول ، دو رکعت آخر نماز را با شتاب تمام کرد. بعد از نماز، مردم از آن حضرت پرسیدند: آیا حادثه اى رخ داد که شما نماز را این گونه (با شتاب ) تمام کردید؟! فرمود: «آیا شما صداى گریه کودک را شنیدید؟».
(معلوم شد که آن حضرت براى آرام کردن و نوازش نمودن کودک ، نمازش را سریع انجام داده است ).(65)
اثر نماز
1- به حضرت رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) گفته شد که فلانى در روز نماز مى خواند، ولى در شب دزدى مى کند!
رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمودند: «نمازش او را از این کار باز خواهد داشت ».(66)
2- روایت شده است که جوانى از اهالى مدینه با پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) نماز خود را به جماعت مى خواند ولى مرتکب کارهاى زشت نیز مى شد، جریان کار او را خدمت رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) عرض کردند، سپس پیغمبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود: «روزى نمازش او را از این کار باز خواهد داشت »، چیزى نگذشت که او توبه کرد.(67)
چرا تارک الصّلوة کافر است ؟
یکى از شیعیان به نام «مسعدة بن صدقه » به حضور امام صادق ( علیه السّلام ) آمد و پرسید: چرا شما زناکار را به عنوان کافر معرفى نمى کنید، ولى ترک کننده نماز را کافر (معنوى ) مى نامید؟ و دلیل این تفاوت چیست ؟
امام صادق ( علیه السّلام ) فرمود: «زیرا زناکار و امثال او (مثل شرابخوار)، این کار را به خاطر چیره شدن شهوت جنسى بر او انجام مى دهند، ولى ترک کننده نماز، آن را ترک نمى کند مگر به خاطر استخفاف و سبک شمردن نماز، مرد زناکار به سوى زن نمى آید مگر به جهت میل شدیدى که به او دارد و لذتى که مى برد، ولى کسى که نماز را ترک مى کند، در ترک نماز هیچ گونه لذّتى نیست ، وقتى لذت نبود، معلوم مى شود که «سبک شمردن نماز» باعث ترک آن شده است . «وَاِذا وَقَعَ الاستخفاف وَقَعَ الکُفر؛ وقتى سبک شمردن نماز حاصل شد، به دنبال آن نوعى کفر، حاصل مى گردد». (68)
پرهیز از ریا
روزى مولا «عبدالله شوشترى » براى دیدن شیخ بهایى به منزل او آمد. ساعتى نشست تا اذان گفتند و موقع نماز شد. شیخ بهایى از مولا درخواست کرد که نماز را همینجا بخوانید تا ما هم با شما نماز خوانده و به فیض جماعت نایل شویم ، مولاعبدالله مقدارى فکر کرد و بعد از آن پاسخى نگفت و به منزل خود بازگشت .
بعضى از دوستان راجع به این جریان سؤ ال کردند که شما با اهتمام و اهمیتى که به نماز اول وقت مى دهید پس چرا در منزل شیخ ، نماز نخواندید؟
او گفت : هرچه فکر کردم دیدم در صورتى که مثل شیخ بهایى پشت سر من نماز بخواند در نفسم یک تغییرى حاصل مى شود، این بود که از ترس ریا در منزل او، نماز نخواندم . (69)
پاسخ به یک پرسش
گویند: در جلسه اى ، یکى از شعراى معاصر را تکلیف کردند تا شعرى بخواند.
شاعر نیز به رسم معمول شُعرا، تاءملى کرد و گفت : نمى دانم چه بخوانم که تا به حال آن را نخوانده باشم .
ظریفى گفت : «نمازت را بخوان » . (70)
نمونه اى از روش نامعقول در امر به معروف
حضرت صادق ( علیه السّلام ) فرمود: «ایمان بر هفت سهم تقسیم مى شود، بعضى از مسلمانها یک سهم را دارند، برخى دو سهم و کسانى نیز هستند که داراى هفت سهم مى باشند. از این رو شایسته نیست بر صاحب یک سهم ، دو سهم را تحمیل کنند و کسى که دو سهم دارد، نباید بار شخص سه سهمى را بر او تحمیل نمود و همینطور تا هفت سهمى ».
آنگاه حضرت مثالى آوردند و فرمودند: «در همسایگى شخص مسلمانى ، مرد نصرانى بود، مسلمان او را دعوت به اسلام کرد و مزایاى ایمان آوردن را برایش تشریح نمود. نصرانى پذیرفت و ایمان آورد، سحرگاه ، مسلمان به در خانه نصرانى تازه مسلمان رفته در زد، همسایه اش بیرون آمد و گفت : برخیز، وضو بگیر تا با هم به مسجد برویم و نماز بخوانیم .
آن مرد نیز وضو گرفت ، لباسهایش را پوشید و با او به مسجد رفت . قبل از نماز صبح ، شخص مسلمان هرچه خواست نماز خواند، او هم از رفیق خود پیروى نمود تا اینکه نماز صبح را خواندند. پس از آن نشستند تا آفتاب سر زد. نصرانى خواست به منزلش برگردد ولى شخص مسلمان به او گفت : کجا مى روى ، روز کوتاه است ، بمان تا نماز ظهر را نیز بخوانیم او هم تا بعد از انجام نماز ظهر ماند. و بعد باز گفت : بین ظهر و عصر چندان فاصله اى نیست ، او را نگاه داشت تا نماز عصر را نیز خواند، مرد نصرانى خواست از جا حرکت کند، مسلمان گفت : از روز چیزى نمانده نزدیک غروب است ، باز او را نگاه داشت تا نماز مغرب را هم خواندند بعد گفت : نماز عشا وقتش نزدیک است . یک نماز دیگر مانده ، آن را هم بخوانیم بعد خواهى رفت . پس از انجام نماز عشا از یکدیگر جدا شدند.
روز بعد، هنگام سحر، باز در خانه او رفت و به نصرانى تازه مسلمان گفت حرکت کن تا براى نماز به مسجد برویم . مرد نصرانى پاسخ داد که من فقیر و عیالمندم ، براى این دین ، کسى را پیدا کن که از من فارغتر باشد».
حضرت صادق ( علیه السّلام )فرمود:«شخص مسلمان ،با امر به معروف ،او را داخل در دینش نمود و با کار دیگرش او را از دین خارج کرد».(71)
اهمیّت زکات از دیدگاه رسول خدا(ص )
روزى رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) در مسجد بین اصحاب خود نشسته بود و فرمودند: «فلانى ، فلانى و فلانى برخیزند (پنج نفر را فرمان داد تا برخیزند) سپس فرمود: شما از مسجد خارج شوید و در اینجا نماز نگذارید؛ چون شما زکات نمى دهید». (72)
على (ع ) و رسیدگى به شکایات مردم
روزى حضرت على ( علیه السّلام ) در محراب مسجد آماده نماز بودند، هنگامى که دو دست خود را براى گفتن تکبیرة الاحرام بالا برد، ناگهان زنى به نام «سوده » خدمت آن حضرت آمد و پیرامون یک مساءله معمولى از استاندار على ( علیه السّلام ) شکایت نمود.
امام ( علیه السّلام )در همان لحظه ازخواندن نمازمنصرف شدو نامه اى از آستین مبارک بیرون آورد و دستورجلب آن استانداررامرقوم فرمود. (73)
اهمیّت نماز شب
دو حدیث
«عن النبی صلى اللّه علیه وآله قال :
الرکعتان فی جوف اللیل احبّ الىّ من الدنیا ومافیه».
(وسائل الشیعة ، ج 5، ص 276 )
«پیامبر اکرم فرمودند:
دو رکعت نماز در دل شب نزد من محبوبتر است از دنیا و هرآنچه در آن است » .
«قال رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله :
صلاة اللیل نور».
(بحارالا نوار، ج 41، ص 17)
«رسول خدا - صلى اللّه علیه وآله - فرمود:
نماز شب (موجب ) روشنایى (قلب ) است ».
اهمیّت نماز شب از دیدگاه على (ع )
حضرت على ( علیه السّلام ) در روایتى مى فرمایند: «هنگامى که حضرت رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمودند: نماز شب نور است ، هرگز نماز شب من ترک نشده است ».
«ابن الکوَّاء» که در آنجا حضور داشت ، از آن حضرت پرسید: حتى در «لیلة الهریر» (74) هم نماز شبتان ترک نشد؟
آن حضرت در پاسخ فرمودند:«حتى در لیلة الهریر هم ترک نشد».(75)
حاج میرزا جواد ملکى تبریزى و نماز شب
یکى از دوستان مرحوم حاج میرزا جواد ملکى تبریزى (قدّس سرّه ) مى گوید: مرحوم ملکى شبها که براى تهجد و نماز شب به پا مى خاست ، ابتدا در بسترش مدّتى با صداى بلند گریه مى کرد، سپس بیرون مى آمد و نگاه به آسمان مى کرد و آیه (إِنَّ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَالاَرْضِ ) را مى خواند و سر به دیوار مى گذاشت و مدتى گریه مى کرد و پس از تطهیر نیز کنار حوض ، مدتى پیش از وضو مى نشست و مى گریست .
خلاصه : از هنگام بیدار شدن تا آمدن به محل نماز و خواندن نماز شب ، چند جا مى نشست و برمى خاست و گریه سر مى داد و چون به مصلایش مى رسید، دیگر حالش قابل وصف نبود. (76)
کلامى از علاّمه طباطبایى (ره ) درباره اهمیت نماز شب
«استاد علاّمه طباطبایى (قدّس سرّه » مى فرمودند: چون به نجف اشرف براى تحصیل مشرف شدم ، به خاطر قرابت ، خویشاوندى و رَحِمیّت گاهگاهى به محضر «مرحوم قاضى » شرفیاب مى شدم . تا اینکه روزى کنار در مدرسه اى ایستاده بودم که مرحوم قاضى از آنجا عبور مى کردند، وقتى به من رسیدند، دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: «اى فرزند! دنیا مى خواهى نماز شب بخوان ! و آخرت مى خواهى نماز شب بخوان !». (77)
مورچه و دعاى باران
حضرت سلیمان ( علیه السّلام ) با اصحاب خویش ، براى نماز استسقا مى رفتند. حضرت ، مورچه اى را دید که یکى از پاهاى خود را به سوى آسمان بلند کرده و عرضه مى دارد: خدایا! ما آفریده اى از آفریدگان تو هستیم که از روزى تو بى نیاز نیستیم ، ما را به خاطر گناهان بنى آدم ، نابود نکن .
حضرت سلیمان به همراهانش فرمود: «برگردید! با دعاى دیگرى (مورچه ) غیر از شما، سیراب شدید». (78)
امام خمینى (ره ) و نماز شب
حضرت امام (قدّس سرّه )، در بیمارى ، در صحت ، در زندان ، در خلاصى و در تبعید حتى بر روى تخت بیمارستان قلب هم نماز شب مى خواند. امام در قم بیمار شدند و به دستور پزشکان ، مى بایست به تهران منتقل شوند، هوا هم بسیار سرد بود و برف مى بارید و جاده ها یخبندان بود، امام چندین ساعت در آمبولانس بودند و پس از انتقال به بیمارستان قلب ، باز نماز شب خواندند.
شبى که امام از پاریس به سوى تهران مى آمدند، تمام افراد در هواپیما خوابیده بودند و تنها امام در طبقه بالاى هواپیما، نماز شب مى خواندند و شما اگر از نزدیک دیده باشید، آثار اشک بر گونه هاى مبارک امام حکایت از شب زنده دارى و گریه هاى نیمه شب وى دارد.
بعضى از آقایان پاسدار در قم نقل مى کردند گاهى اوقات که امام براى تهجد بیدار مى شدند، آنان را مورد نوازش و تفقد قرار مى دادند. (79)
مرحوم «شیخ نصرالله خلخالى » مى گوید: من چهل سال با امام دوست بودم ، هیچگاه ندیدم نماز شب او ترک شود. همیشه قبل از اذان صبح بیدار بود و در حال عبادت و مناجات بسر مى برد. همواره در نمازهاى جماعت شرکت و به دیگران اقتدا مى نمود.
نماز استسقا
سال 1363 هجرى قمرى بود، همان سالى که در جنگ جهانى دوم ، نیروهاى متفقین (انگلیس ، فرانسه ، آمریکا و شوروى ) کشور ایران را محل تاخت و تاز خود قرار داده بودند، بر اثر نیامدن باران ، قحطى و خشکسالى ، قم و اطراف آن را فرا گرفته بود. مردم سخت در فشار اقتصادى بودند، از مرحوم حضرت آیت اللّه العظمى سید محمد تقى خوانسارى - طاب ثراه - (متوفاى 1371 قمرى و مدفون در مسجد بالا سر حرم حضرت معصومه ( علیهاالسّلام ) ) تقاضا کردند که نماز استسقا (طلب باران ) بخواند، و آن مرحوم قبول کرد.
از قرارى که در آن هنگام شنیده شد، آیت الله سید محمد حجت و آیت الله صدر، به ایشان پیام دادند که ما هم حاضریم در نماز باران شرکت کنیم .
ایشان در پاسخ آن پیام فرمودند: «شما شرکت نکنید، من نماز باران را مى خوانم ، اگر خداوند دعاى ما را مستجاب کرد و باران آمد، مردم آن را به حساب همه روحانیت مى گذارند و موجب عزّت و عظمت روحانیت مى شود و اگر باران نیامد، مردم این را به حساب من مى گذارند، اما موقعیت شما محفوظ مى ماند، بگذارید اگر لطمه اى به وجهه کسى وارد شد، آن کس من باشم و وجهه و موقعیت شما (براى اسلام ) محفوظ باشد.
خلاصه ، مرحوم حضرت آیت الله العظمى سید محمد تقى خوانسارى - طاب ثراه - دو روز پشت سر هم با جمعیت به صحرا رفته و نماز استسقا خواند، روز دوم آنچنان باران زیاد آمد که شهرها از آب پر شد و سیلها به جریان افتاد و همه جا را سیراب نمود.
این ماجراى عجیب را جراید و مجلات آن روز نوشتند و حتى (از ناحیه متفقین ) به کشورهاى خارج مخابره شد. (80)
نماز جمعه
در سفر هجرت ، پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) روز جمعه به وادى «بنى سالم بن عَوف » رسید و اولین نماز جمعه را در آنجا برگزار فرمود.
«مقاتل بن سلیمان » مى گوید: دَحیه کلبى - که جوانى زیبا و خوش اندام بود - از شام با کالاهاى تجارتى بسیار بازگشت ، و او معمولاً با اجناس و کالاهاى مورد نیاز مردم به مدینه مى آمد، و براى اعلام ورود او طبل مى نواختند تا همه با خبر شوند و براى خرید کالاهاى مورد نیاز به کاروان تجارتى دَحیه مراجعه نمایند.
یک بار، ورود «دَحیه » که هنوز مسلمان نشده بود، روز جمعه واقع شد، پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) به ایراد خطبه نماز جمعه مشغول بودند، با ورود دَحیه ، طبل نواختند و مردم استماع خطبه پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) را رها کردند و براى خرید اجناس ، به سوى دَحیه شتافتند! در مسجد جز دوازده نفر باقى نماندند، پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود:«اگر این گروه باقیمانده هم نبودند، عذاب الهى بر آنان فرود مى آمد». (81)
امام رضا(ع ) و نماز عید قربان
روز عید قربان فرا رسید، ماءمون ، توسط شخصى ، براى امام رضا ( علیه السّلام ) پیام داد که براى نماز عید آماده باش و آن را اقامه کن و خطبه آن را بخوان .
امام رضا ( علیه السّلام ) نیز براى ماءمون پیام داد و فرمود من قبول مى کنم به همان شرطهایى که در مورد پذیرش ولایتعهدى ، بین من و تو بود .
ماءمون گفت : من مى خواهم با انجام این کار، احساسات مردم آرام گردد و آنان فضایل و کمالات تو را بشناسند.
حضرت رضا ( علیه السّلام ) کراراً از ماءمون خواست که مرا از این کار معاف بدار، ولى ماءمون با اصرار و پافشارى مى گفت : باید نماز عید را شما اقامه کنى !!
سرانجام حضرت امام رضا ( علیه السّلام ) به ماءمون پیغام داد که اگر بناست من نماز را بخوانم ، من مانند روش پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) و امیر مؤ منان ( علیه السّلام ) نماز مى خوانم .
ماءمون گفت : هرگونه مى خواهى ، بخوان ، آنگاه ماءمون دستور داد تمام مردم ، صبح زود به در خانه امام رضا ( علیه السّلام ) اجتماع کنند.
«یاسر خادم » مى گوید: سرداران و سپاهیان در خانه امام و اطراف آن اجتماع کردند، مردم از بزرگ و کوچک و زن و مرد و کودک سر راه امام ، صف کشیدند، عدّه اى در پشت بامها رفتند، هنگامى که خورشید طلوع کرد، امام رضا ( علیه السّلام ) غسل نمود و عمّامه سفیدى که از پنبه بود بر سر نهاد. یک سرش را روى سینه و سر دیگرش را میان دو شانه اش انداخت و دامن به کمر زد و به همه پیروانش نیز دستور داد تا چنان کنند.
سپس عصاى پیکاندارى را به دست گرفت و بیرون آمد، ما، در پیشاپیش آن حضرت حرکت مى کردیم ، او پابرهنه بود، وقتى که حرکت کرد و سر به سوى آسمان بلند کرد و چهار بار تکبیر گفت ، ما گمان کردیم که آسمان و در و دیوار، همه با او هماهنگ و همنوا مى گویند «اللّه اکبر، الله اکبر» ارتشیان و کشوریان ، با شکوه ویژه اى ، صف در صف ایستاده بودند، امام رضا ( علیه السّلام ) از خانه بیرون آمد و دم در ایستاد و فرمودند: «اللّه اکبر! اللّه اکبر! [اللّه اکبر!] على ماهدانا...».
همه جمعیّت ، صداى خود را به این تکبیرها بلند کردند که سراسر شهر «مَرو» یکپارچه به گریه و شیون و فریاد تبدیل گردید، هنگامى که سرداران و رؤ سا، دیدند امام رضا ( علیه السّلام ) با کمال سادگى و با پاى برهنه از خانه بیرون آمد، از مرکب ها پیاده شدند و پابرهنه گشتند و همراه امام حرکت نمودند، حضرت در هر قدمى مى ایستاد و سه بار تکبیر مى گفت ، زمین و زمان با احساسات پرشورى در حالى که گویا اشک مى ریزند، با غرّش تکبیر همنوا شده بودند. وضع آن صحنه عظیم ملکوتى را به ماءمون گزارش دادند، «فضل بن سهل » ذوالرّیاستین (نخست وزیر و رئیس ارتش ) نزد ماءمون بود، به ماءمون گفت : اى امیر مؤ منان ! اگر امام رضا ( علیه السّلام ) با این شکوه به مصلا برسد، مردم شیفته مقام او مى گردند. صلاح این است که از او بخواهى تا بازگردد.
ماءمون شخصى را نزد امام رضا ( علیه السّلام ) فرستاد و توسط او درخواست بازگشت کرد.
امام رضا ( علیه السّلام ) بى درنگ کفش خود را طلبید و سوار بر مرکب شد و بازگشت . (82)
عشق به نماز
گروهى از نمایندگان قبایل «عضل » و «قاره » از در حیله وارد شده ، به حضور پیامبر شرفیاب شدند و چنین گفتند: «اى پیامبر خدا! قلوب ما به سوى اسلام متوجه و محیط ما براى پذیرش اسلام آماده شده ، لازم است گروهى از یاران خود را همراه ما اعزام فرمایید تا در میان قبیله ما تبلیغ کنند و قرآن را به ما بیاموزند و ما را از حلال و حرام خدا آگاه سازند!!».
پیامبر وظیفه داشت به نداى این گروه که نمایندگان قبیله هاى بزرگى بودند، پاسخ مثبت بدهد و وظیفه مسلمانان است که به هر قیمتى باشد از این فرصت استفاده نمایند، از این رو، پیامبر دسته اى را به فرماندهى «مرثد» همراه نمایندگان قبایل ، به آن نقاط فرستاد.
دعوت کنندگان در بین راه با توطئه و نقشه قبلى که داشتند همه آنان را به شهادت رساندند جز سه نفر به نامهاى «زید بن دثنه ، خُبیب عَدِّى و عبداللّه » که تسلیم شدند. در نیمه راه «عبداللّه » از تسلیم شدن پشیمان شد. از این رو دست از بند رها ساخت و به دشمن حمله کرد، دشمن با پرتاب سنگ او را به شهادت رساند. ولى دو اسیر دیگر به کفار مکه تحویل شد و در برابر آن ، دو اسیرى که از قبیله اسیر کنندگان بودند، آزاد شدند.
کفار مکّه زید را به دار آویختند و مرغ روحش به سوى ملکوت شتافت و نفر دوم «خبیب » مدتها در بازداشت بود، شوراى مکه تصمیم گرفت او را نیز در «تنعیم » (83) به دار آویزد.
«خبیب » در کنار چوبه دار، از مقامات رسمى مکه اجازه گرفت که دو رکعت نماز بگزارد، سپس دو رکعت نماز با کمال اختصار به جاى آورد و رو به سران قریش کرد و گفت : «اگر نبود که گمان کنید من از مرگ ترس و واهمه دارم ، بیش از این نماز مى گزاردم و رکوع و سجود نماز را طول مى دادم » .
سپس روى به آسمان کرد و گفت : «خداوندا! ما به ماءموریتى که از جانب پیامبر داشتیم عمل کردیم » . در این هنگام ، فرمان اعدام صادر گردید و «خبیب » به دار آویخته شد. او بر سردار مى گفت : «خدایا! تو مى بینى ، یک دوست در اطراف من نیست تا سلامم را به پیامبر برساند، خداوندا! تو سلام مرا به او برسان ». (84)
تغییر قبله
پیامبر گرامى اسلام ، سیزده سال تمام در مکه به سوى «بیت المقدس » نماز مى گزارد. پس از مهاجرت به مدینه ، دستور الهى این بود که به وضع سابق از نظر قبله ادامه دهد و قبله اى که یهودیان به سوى آن نماز مى گزارند، مسلمانان نیز به آن طرف نماز بگزارند. این کار، عملاً یک نوع همکارى و نزدیک کردن دو آیین قدیم و جدید به هم بود، ولى رشد و ترقى مسلمانان باعث شد که خوف و ترس ، محافل یهود را فراگیرد؛ زیرا پیشرفتهاى روزافزون آنان نشان مى داد که آیین اسلام در اندک مدتى سراسر شبه جزیره را خواهد گرفت و قدرت و آیین یهود را از بین خواهد برد. از این نظر، کارشکنى از جانب یهود آغاز گردید.
یهودیان مى گفتند: «محمد» مدعى است که داراى آیین مستقلى است و آیین و شریعت او ناسخ آیینهاى گذشته مى باشد، در صورتى که او هنوز قبله مستقلى ندارد و به قبله جامعه یهود نماز مى گزارد.
این خبر براى پیامبر، گران آمد. نیمه شبها از خانه بیرون مى آمد و به آسمان نگاه مى کرد و در انتظار نزول وحى بود تا دستورى در این باره نازل گردد؛ چنانکه آیه ذیل این مطلب را گواهى مى دهد:
(قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِى السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضیها ...)(85)
«نگاههاى معنادار تو را با آسمان مى بینیم ، پس تو را به سوى قبله اى که رضایت تو را جلب کند، مى گردانیم ...».
(به همین خاطر)درحالى که پیامبر دو رکعت از نماز ظهر را خوانده بود،امین وحى فرودآمد و پیامبرراماءمورکردکه به سوى «مسجدالحرام » متوجه گردد. زنان و مردانى که در مسجد بودند، از او پیروى کرده و از آن روز «کعبه » قبله مستقل مسلمانان اعلام گردید. (86)
اثر نماز
روزى رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) به یارانش فرمود: «اگر در خانه شخصى نهر آبى باشد و هر روز پنج نوبت در آن خود را شستشو کند، آیا تصور مى کنید که بدن او آلوده بماند؟».
همه یاران رسول خدا گفتند: نه .
رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) در ادامه سخنانش فرمودند: «نمازهاى واجب مانند همان نهر آب مى باشد، هر نمازى که خوانده مى شود، آلودگیهاى روح و روان را مى شوید و مى برد». (87)
وضوى ظاهرى و باطنى
یکى از مسلمانان به نام «عصام بن یوسف » از «حاتم اصمّ» که از عبّاد وارسته بود پرسید: شما چگونه نماز مى خوانید؟
حاتم گفت :هنگام نماز،وضوى ظاهرى و وضوى باطنى مى گیرم .
عصام باتعجب سؤ ال نمود که وضوى باطنى را چگونه مى گیرى ؟
حاتم در پاسخ فرمود: وضوى ظاهرى آن است که اعضاى وضو را مى شوییم ، ولى وضوى باطنى آن است که اعضاى وضو را با هفت ویژگى مى شوییم :
1- با توبه 2 - با ندامت از گناهان گذشته 3 - در حالى وضو مى گیریم که هیچ دلبستگى به دنیا نداریم 4 - ستایش مخلوقات را نادیده مى گیریم 5 - ریاست مادّى را کنار مى گذاریم 6 - کینه را رها مى کنیم 7 - حسادت را از خویش دور مى سازیم .
بعد به سوى مسجد مى رویم و در حالى که خود را در محضر خدا و محتاج به او مى بینیم به نماز مى ایستیم ، بهشت را در طرف راست و دوزخ را در سمت چپ و عزرائیل ( علیه السّلام ) را پشت سر خود مى بینیم . گویى روى پل صراط ایستاده ایم و این نماز، آخرین نماز ما مى باشد، بعد نیت مى کنیم و تکبیر مى گوییم و حمد و سوره را با تفکر قرائت مى کنیم ، بعد با تواضع رکوع مى رویم و در آخر با تضرع سجده به جامى آوریم و باامید تشهد مى خوانیم و با خلوص تمام ، سلام نماز را مى گوییم ، من سى سال است که این طور نماز خوانده ام . (88)
جشن به خاطر نماز
مردم ، گروه - گروه به طرف منزل «سیّد بن طاووس » مى رفتند، کوچه ها شلوغ بود و شاگردان سیّد نمى دانستند که این جشن ، به چه مناسبتى برگزار مى شود. هر کدام در ذهن خود گمانى مى داشت ، امّا از آن مطمئن نبود؛ یکى مى گفت لابد «عید» است و ما نمى دانیم . آن دیگرى مناسبت دیگرى را حدس مى زد. امّا همگى سیّد را خوب مى شناختند و مى دانستند که حتماً آن جشن مناسبتى دارد.
منزل سیّد از جمعیت موج مى زد، ذکر صلوات و قرائت شعر در مدح ائمه (علیهم السّلام ) فضاى خانه را پر کرده بود و در این میان تنها سیّد بود که مى دانست آن جشن براى چیست ؟
سکوت سیّد طاقت شاگردان را طاق کرده بود، سرانجام یکى از آنان پرسید: اگر مناسبت جشن را بدانیم ، بیشتر خوشحال خواهیم شد.
تبسّم شیرینى بر چهره سیّد نقش بست و گفت : امروز یکى از بهترین روزهاى عمر من است . چندین سال پیش ، در چنین روزى من به سن تکلیف رسیدم و لیاقت آن را پیدا کردم که مورد خطاب خداوند رحمان باشم و به اداى تکلیف الهى بپردازم ، از این جهت ، من هر سال این روز را جشن مى گیرم .(89)
فضیلت نماز جمعه
دو حدیث
«قال رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله :
من ترک الجمعة ثلاثاً من غیر عذر طبع اللّه على قلبه » .
(المحجة البیضاء، ج 2، ص 14)
«رسول خدا - صلى اللّه علیه وآله - فرمود:
کسى که سه بار پى در پى بدون عذر و جهت ، نماز جمعه را ترک کند، خداوند بر دلش مهر ضلالت مى زند».
«قال رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله :
علیک بالجمعة فانها حج المساکین » .
(وسائل الشیعة ، ج 5، ص 5)
«رسول خدا - صلى اللّه علیه وآله - فرمود:
برتو باد به نماز جمعه ؛ زیرا نماز جمعه به منزله حج فقرا است (چون بسیارى از آثار و ثوابهاى حج در نماز جمعه هست ) ».
فضیلت نماز جمعه
امام باقر ( علیه السّلام ) مى فرماید: «فرشتگان ، هر جمعه از آسمان فرود مى آیند و کاغذهایى از نقره و قلمهایى از طلا دارند. مقابل درب مسجد، بر تختهایى از نور مى نشینند، هر کس در نماز جمعه شرکت کند، به ترتیب ورود، مى نویسند تا وقتى که نماز جمعه به اتمام برسد و امام جمعه (از جایگاه خویش ) بیرون بیاید».(90)
سفارش لقمان حکیم به فرزندش
«لقمان حکیم » به فرزندش درباره نماز این طور سفارش مى کند: «فرزندم ! نماز بسیار بخوان ، ابداً نماز اول وقت را به تاءخیر نینداز و دین خود را نسبت به اوّل وقت نماز، ادا کن . نماز را با جماعت بخوان ، هر چند در سخت ترین شرایط و حالات باشد. قرآن را تلاوت کن و یاد خدا را هرگز فراموش نکن » . (91)
رعایت نظم در اقامه نماز جماعت
حضرت امام خمینى (قدّس سرّه ) در یکى از تابستانها که در تهران بودند، در نماز جماعت حضرت آیت اللّه سید ابوالحسن رفیعى قزوینى ( قدّس سرّه ) شرکت مى کردند. آیت الله رفیعى قزوینى ، در مسجد جمعه تهران ، اقامه جماعت مى کردند، ولى منظم تشریف نمى آوردند. در یکى از روزها که آیت اللّه رفیعى دیر کرده بودند، حضرت امام ( قدّس سرّه ) برخاستند و به مردم گفتند:«بیایید با هم به آقا بگوییم مرتب بیاید. این طورى که ایشان غیرمرتب مى آیند، وقت بسیارى از مردم ضایع مى شود پس همه با هم به آقا مى گوییم که مرتب تشریف بیاورند».
در همین هنگام آقا تشریف آوردند، نماز که تمام شد، یک نفر به آقا گفت : «سید جوانى به مردم مى گفت به آقا بگویید مرتب تشریف بیاورند».
آیت اللّه رفیعى فرمودند: آن سید چه کسى بود؟
آن شخص حضرت امام (قدّس سرّه ) را که در جانب دیگر نماز مى خواندند، نشان دادند، همینکه چشم آقا به حضرت امام (قدّس سرّه ) افتاد، فرمودند: «ایشان حاج آقا روح اللّه هستند، مردى هستند بسیار فاضل ، وارسته ، بسیار باتقوا، منظم و مهذّب ، حق با ایشان است ، اگر یک وقت من دیر آمدم ، از ایشان بخواهید تا به جاى من نماز بخوانند». (92)
اُنس حضرت امام (ره ) به نماز
نقل است : ظهر روزى که فرزند گرانقدر امام ( قدّس سرّه ) (شهید مصطفى خمینى ( قدّس سرّه ) ) به شهادت رسیده بود، منزل حضرت امام ( قدّس سرّه ) پر بود از کسانى که از دور و نزدیک براى عرض تسلیت به محضر ایشان آمده بودند. اذان ظهر که شد، حضرت امام برخاست ، وضو گرفت و به مسجد رفت . مردم شهر نجف وقتى فهمیدند که حضرت امام به مسجد رفته اند، گروه گروه براى عرض تسلیت به مسجد وارد شدند.
مردم وقتى امام ( قدّس سرّه ) را مى دیدند که به صلابت کوه ایستاده و گریه نمى کند، به شدت تحت تاءثیر قرار گرفته و گریه مى کردند. حضرت امام ( قدّس سرّه ) با آرامش و وقار تمام ، نماز ظهر و عصر را خواند و پس از نماز، در مسجد، روضه خوانى شروع شد. (93)
رعایت حال دیگران در نماز جماعت
در یکى از روزها که پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) نماز ظهر را به جماعت اقامه مى کردند، دو رکعت آخر را به سرعت و بدون اینکه مستحبات را انجام دهند، نماز را تمام نمودند. بعد از پایان نماز، گروهى از حضرت پرسیدند: اى رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله )! آیا در نماز حادثه اى پیش آمد که نماز را با این سرعت به اتمام رساندید؟
پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمودند: «آیا صداى گریه و بى تابى کودک را در میان زنان نمى شنیدید؟!». (94)
پوشیدن لباس زیبا در نماز
امام حسن مجتبى ( علیه السّلام ) هنگام نماز، بهترین لباسهایش را مى پوشید. عده اى از آن حضرت پرسیدند چرا هنگام نماز، بهترین لباسهایتان را مى پوشید؟
حضرت در پاسخ فرمودند: «خداوند متعال جمیل است و جمال را دوست دارد و به همین خاطر، من بهترین لباسهایم را مى پوشم » . خداوند فرموده است : (... خُذُوا زینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ...)(95) ، «با زینتهاى خود در مساجد حاضر شوید». (96)
اهتمام حضرت امام خمینى (ره ) به نماز در اول وقت
روز اوّلى که شاه فرار کرد، حضرت امام خمینى ( قدّس سرّه ) در «نوفل لوشاتوى فرانسه » بودند. آن روز حدود سیصد الى چهارصد خبرنگار اطراف منزل حضرت امام ( قدّس سرّه ) جمع شده بودند، تختى گذاشتند و حضرت امام ( قدّس سرّه ) روى آن ایستادند. تمام دوربینها روشن بود و کار مى کرد. قرار بود هر چند نفر خبرنگار یک سؤ ال بکنند.
هنوز بیشتر از سه سؤ ال نشده بود که صداى دلنواز اذان ظهر شنیده شد، بلافاصله امام ( قدّس سرّه ) محل را ترک کردند و فرمودند وقت فضیلت نماز ظهر مى گذرد. تمام حاضرین متعجب شدند. کسى از امام ( قدّس سرّه ) خواهش نمود که شما چند دقیقه اى صبر کنید تا حداقل چند سؤ ال دیگر بشود.
امام فرمودند: به هیچ وجه نمى شود و رفتند. (97)
شبیه همین جریان را در شرح حال شهید مظلوم حضرت آیت اللّه بهشتى نقل نموده اند که آن شهید، با خبرنگاران خارجى مصاحبه مى کرد، ناگهان صداى اذان به گوشش رسید، از جایگاه خویش برخاست . خبرنگاران پرسیدند: کجا مى روید؟ آقاى بهشتى فرمودند: به طرف نماز مى روم . (98)
شیوه حل شدن مشکلات علمى بوعلى سینا
هرگاه «شیخ الرئیس بوعلى سین» در مسایل علمى به مشکلى برمى خورد، وضو مى گرفت و به مسجد مى رفت و نماز مى خواند و از خدا مى خواست که آن مساءله مشکل را براى او آسان گرداند». (99)
نماز آیات
پیامبر اسلام ( صلّى اللّه علیه و آله ) از «ماریه قبطیه » فرزندى به نام «ابراهیم » داشت ، ابراهیم در سال هشتم هجرى در مدینه متولد شد و در سال دهم هجرى از دنیا رفت . وقتى که ابراهیم از دنیا رفت ، در آن روز، تصادفاً خورشید گرفت و مردم به هم مى گفتند: چون فرزند پیامبر اسلام ( صلّى اللّه علیه و آله ) از دنیا رفته ، خورشید گرفته است .
وقتى پیامبر از حرفهاى مردم آگاه شد، به آنان فرمودند:
«اى مردم ! خورشید و ماه هر دو از نشانه هاى خداوند مى باشند که به دستور او حرکت مى کنند، کسوف و گرفتگى خورشید، هیچ ربطى به مرگ فرزند من ندارد وقتى یکى از آن دو (خورشید و ماه ) گرفته شد، نماز آیات بخوانید...».(100)
پرداخت زکات در حال رکوع
آخرین سفیر الهى در مسجد مدینه نماز ظهر مى خواند، جانشین او نیز پشت سر رسول خدا ( صلّى اللّه علیه و آله ) به نماز ایستاده بود. فقیرى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى کمک نمود اما هیچ کس به او چیزى کمک نکرد.
فقیر با دلى شکسته گفت : «اللّهم اشهد انى سئلت فى مسجد رسول اللّه فلم یعطنى احد شیئ».
«خدایا! شاهد باش من در مسجد رسول خدا از مردم کمک خواستم ، ولى هیچ کس مرا کمک نکرد».
وقتى آن فقیر با خود زمزمه مى کرد، حضرت على ( علیه السّلام ) در رکوع نماز بود، با انگشت کوچکش فقیر را متوجه خود نمود، فقیر نزد آن حضرت آمد و با اشاره آن حضرت ، انگشتر را از انگشت آن حضرت بیرون آورد و با خوشحالى و رضایت ، مسجد را ترک نمود.
در این هنگام رسول خدا فرمودند: (... رَبِّ اشْرَحْ لِى صَدْرِى# وَیَسِّرْلِى اءَمْرِى# وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانى# یَفْقَهُوا قَوْلِى# وَاجْعَلْ لِى وَزیراً مِنْ اءَهْلِى# هرُونَ اءَخِى# اُشْدُدْ بِهِ اءَزْرِى ). (101)
«... خدایا! سینه مرا گشاده گردان ، کار مرا بر من آسان گردان ... و وزیرى از خاندانم برایم قرار ده و به وسیله او پشتم را محکم کن ».
هنوز سخن پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) به پایان نرسیده بود که جبرئیل آیه 55 از سوره مائده را بر او نازل نمود.
(اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ ءَامَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصّلوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ راکِعُونَ).
«ولى و سرپرست و رهبر شما تنها خداست و پیامبر او و آنانکه ایمان آورده اند و نماز را به پا مى دارند و در حال رکوع ، زکات مى پردازند». (102)
سجده خونین
... و رمضان آخر براى على (ع ) صفاى دیگرى داشت براى اهل بیتش اضطراب و دلهره ، در اثر خبرهایى که پیغمبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) داده بودند و علایمى که خود على ( علیه السّلام ) مى دانست و گاهى اظهار مى کرد، یک ناراحتى و اضطراب در بین اهل بیت و اصحاب نزدیک پیدا شده بود، چیزهاى عجیبى مى گفت و در ماه رمضان آخر عمر، هر شبى در یک جا میهمان بودند، ولى خیلى کم غذا مى خوردند، این بچه ها دلشان به حال پدر مى سوخت و به حال او رقت مى کردند و سؤ ال مى نمودند پدرجان ! شما چرا این طور کم غذا مى خورید؟ مى فرمود: مى خواهم در حالى خداى خودم را ملاقات کنم که شکمم گرسنه باشد، مى فهمیدند، که براى على ( علیه السّلام ) یک انتظارى است ، انتظار نزدیکى ، و گاهى نگاه مى کرد به آسمان و مى گفت : آن که به من خبر داده است حبیبم پیغمبر، راست گفته است ....
شب نوزدهم ماه مبارک رمضان که رسید، بچه ها مى آمدند پیش على ( علیه السّلام ) و تا پاسى از شب در خدمت على ( علیه السّلام ) بودند. امام حسن ( علیه السّلام ) رفتند به خانه خودشان ، على ( علیه السّلام ) یک مصلاّ داشت ، در آنجا عبادت مى کرد، شبها نمى خوابید، معمولاً وقتى که از کارهاى خودش ، و از کارهاى زندگى و اجتماعى اش فارغ مى شد، مى رفت در مصلاّ و در خلوت راز با رب الارباب ، امام حسن ( علیه السّلام ) هنوز صبح طلوع نکرده ، آمد پیش پدر و رفت مستقیم به مصلاى پدر... و امیرالمؤ منین به فرزندش فرمود: پسرجان ! من دیشب ... همینطور که نشسته بودم خوابم برد، یک دفعه پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) را در عالم رؤ یا دیدم ، عرض کردم یا رسول الله ! من از دست این امت تو چه خون دلها خوردم !
حضرت فرمودند: نفرین کن ، نفرین کردم بر آنها که خداوند مرا از آنها بگیرد و یک انسان نالایق را بر آنها بفرستد ...
امام بیرون آمدند، و مرغابیها به صدا درآمدند، امام فرمودند: بله الا ن صداى مرغ است ، ولى طولى نمى کشد که صداى نوحه گرى انسانها در همینجا بلند مى شود.
بچه ها جلو امیرالمؤ منین را گرفتند و مى گفتند: پدر جان ! نمى گذاریم شما بروید به مسجد و حتماً بایستى یک نفر دیگر را به نیابت بفرستى . اول فرمودند خواهرزاده ام «جعدة بن جُبیر» را بگویید برود و با مردم نماز جماعت بخواند، بعد خودشان نقض کردند و فرمودند نه خودم مى روم .
عرض کردند: اجازه بدهید کسى شما را همراهى کند فرمود: خیر نمى خواهم کسى مرا همراهى کند....
به طرف مسجد حرکت نمود آمد و آمد، خودش اذان صبح را مى گفت ، نزدیک اذان صبح بود، رفت بالاى ماءذنه فریاد الله اکبر! الله اکبر! را بلند کرد، اذان که گفت ، با آن سپیده دم خداحافظى کرد و گفت : اى صبح ! اى سپیده دم ! اى فجر! از روزى که على به این دنیا چشم گشوده است ، آیا روزى بوده است که تو بدمى و چشم على در خواب باشد.
وقتى که امام به مسجد رفت و به نماز ایستاد، پلیدترین انسانها «عبدالرحمن بن ملجم مرادى »، شمشیر زهرآلودش را بر سر آن حضرت فرود آورد، «سبحان ربى الاعلى و بحمده » امام وقتى در بستر افتاده بود، فرمود:«به خدا قسم وقتى این ضربت بر فرق من وارد شد، مَثَل من مَثَل عاشقى بود که به معشوق خودش رسیده ، مَثَل آن کسى بود که در شب ظلمانى ، دنبال چاه آبى مى گردد تا خیمه و خرگاهش را بردارد و به آنجا برود، اگر در آن تاریکى ، آن چاه آب را پیدا کند، چقدر خوشحال مى شود» آرى مَثَل او هم مَثَل همان شخص است که حافظ مى گوید:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر که این تازه براتم دادند (103)
اللّه تو لبیک ماست
مردى بود که همیشه با خداى خودش راز و نیاز مى کرد و داد اللّه ! اللّه ! سر مى داد. شیطان یک وقتى بر او ظاهر شد و وسوسه اش نمود، و کارى کرد که این مرد براى همیشه خاموش شد، یعنى یک وقتى به سراغش آمد و گفت : اى مرد! این همه که اللّه ! اللّه ! گفتى و مرتّب سحرها بلند مى شوى اللّه ! اللّه ! مى گویى آنهم با این همه درد، آخر یک مرتبه شد که تو لبیک بشنوى ؟! تو اگر درِ هر خانه اى رفته بودى ، این اندازه ناله کرده بودى ، لااقل یک مرتبه جوابت را داده بودند. و یک دفعه گفته بودند «لبیّک »، این مرد دید حرف منطقى است ، (البتّه به ظاهر)، سبب شد که دهانش بسته شود و دیگر اللّه ! اللّه ! نمى گفت . در عالم رؤ یا هاتفى به او گفت : تو چرا مناجات خودت را؟ ترک کردى گفت من مى بینم این همه مناجات که مى کنم و این همه درد و سوزى که دارم ، یک مرتبه نشد در جواب من لبیک گفته شود! هاتف به او گفت : ولى من ماءمورم از طرف خدا جوابت را بدهم :
گفت همان اللّه تو لبیّک ماست
آن نیاز و سوز و دردت پیک ماست
همان دردى که ما در دل تو قرار دادیم ، همان سوزى که ما در دل تو قرار دادیم ، همان عشق و شوقى که ما در دل تو قرار دادیم ، این خودش لبیک ماست . (104)
شهادت مدرس بعد از نماز
مرحوم مدرس ( قدّس سرّه ) را پس از ده سال تبعید، به خانه خرابه اى در شهر «کاشمر» آورده بودند. این خانه کوچک در کنار قبرستان شهر قرار داشت . به ماءموران دستور داده بودند که از آن خانه با دقت مراقبت کنند و آن پیرمرد زندانى را زیرنظر داشته باشند، به آنان گفته شده بود که پیرمرد، بزرگترین دشمن رضا شاه است .
روزهاى آخر ماه رمضان بود، «آیت اللّه سید حسن مدرس » که آهسته آهسته عصایش را بر زمین مى زد و زیر لب صلوات مى فرستاد، داخل اتاقش رفت . حالا دیگر از او فقط مقدارى پوست و استخوان مانده بود اما با همان حالش ، همه روزهاى ماه رمضان را روزه گرفته بود، براى او سختى در زندگى چیز تازه اى نبود با سختى ، دوستى دیرینه اى داشت .
او خود را از جوانى به کم غذایى عادت داده بود و از همان دوران ، روزهاى زیادى را با کارهاى سخت گذرانده بود. در ایام تحصیل ، روزهاى پنجشنبه و جمعه را عملگى کرده بود تا پول تحصیل خود را درآورد.
وى در کنار سماور کوچکى که در کنار اتاقش ، غل غل مى کرد؛ روى زمین نشست و مقدارى چاى در قورى ریخت و آن را روى سماور گذاشت ، بعد به آهستگى برخاست ، سجاده اش را برداشت و بر زمین پهن کرد، در آن دنیاى بزرگ ، فقط آن سجاده کوچک و کهنه بود که اشکهاى چشم مدرس را دیده بود.
مدرس ، رو به قبله نشست و با صداى بلندى مشغول خواندن قرآن شد. در همان لحظه در اتاقش باز شد و سه ماءمور بدون خبر وارد شدند.
مدرس به آرامى روى برگرداند و زیر لب گفت : «سلام » !
سه ماءمور با بى احترامى داخل اتاق شدند و نشستند. مدرس هم بدون توجه به آنها، مشغول خواندن قرآن شد. آن سه ماءمور خیلى آهسته با یکدیگر مشغول صحبت شدند؛ اما مدرس اصلاً به آنها توجهى نداشت . سرکار جهانسوزى رو به مدرس کرد و با صداى بلندى گفت : آهاى سیّد! چاى نمى خورى ؟!
مدرس بدون اینکه بازگردد، جواب داد: افطار که بشود، مى خورم . تا اذان مغرب چیزى نمانده بود، آن سه نفر دوباره مشغول صحبت شدند، مدرس برخاست و شروع به خواندن نماز مستحبى کرد.
از دور صداى ضعیف اذان مى آمد، جهانسوزى برخاست و در حالى که به مدرس خیره شده بود، به سماور نزدیک شد. مدرس سر بر سجده گذاشته بود و ذکر مى گفت . او به تندى یک استکان چاى ریخت . یکى دیگر از ماءموران ، پاکت کوچکى را که در دست داشت ، داخل استکان خالى کرد، دست آن ماءمور مى لرزید، از داخل پاکت ، گرد سفید رنگى به داخل استکان سرازیر شد، همین که مدرس سلام نماز را داد، جهانسوزى استکان چاى را نزدیک مدرس برد و گفت : چایى بخور!
مدرس ، با همان آرامش ، استکان را برداشت ، بعد از گفتن «بسم اللّه »، چاى را با یک دانه قند سر کشید. سپس برخاست و در حالى که یک دور از عمامه اش را از سرش باز کرده و روى گردنش انداخته بود، آماده نماز شد. هر سه ماءمور با اضطراب ، مدرس را نگاه مى کردند.
آنها هر لحظه انتظار داشتند که پیکر نحیف و استخوانى مدرس نقش بر زمین شود، اما مدرس در رکعت سوم هم قیام کرد و نمازش را با آرامش ادامه داد. آن سه با تعجب به همدیگر نگاه کردند.
سم بر بدن او اثر نکرده بود. وقتى مدرس سر از سجده برداشت و نشست ، آن سه نفر به سوى مدرس هجوم بردند، دو تن از آنها، دستها و پاهاى مدرس را گرفتند و یکى از آنها عمامه را به گردن مدرس پیچید و دو سوى آن را با قدرت تمام کشید.
مدّتى بعد، دیگر حتى صداى خِرخِر ضعیف نفسهاى مدرس هم شنیده نشد، چشمهایش بسته شد و پیکرش سست گردید و از هم وارفت ، آرى او به خدا پیوسته بود. (105)
شهید رجایى و نماز اوّل وقت
یکى از دوستان «شهید رجایى » نقل کرده است که : روزى نزدیک ظهر در خدمت شهید رجایى بودم ، صداى اذان شنیده شد، در حالى که ایشان به منظور آماده شدن براى اقامه نماز از جا حرکت کرد، یکى از خدمتگزاران وارد اتاق شد و گفت : غذا آماده است ، سرد مى شود، اگر اجازه مى فرمایید بیاورم .
شهید رجایى فرمودند: خیر، بعد از نماز.
وقتى خدمتگزار از اتاق خارج شد، شهید رجایى با چهره اى متبسم و دلى آرام خطاب به من فرمودند: عهد کرده ام هیچ وقت قبل از نماز، ناهار نخورم ، اگر زمانى ناهار را قبل از نماز بخورم ، یک روز روزه بگیرم ، «به کار بگویید وقت نماز است ، به نماز نگویید کار دارم » . (106)
اثر دعا بعد از نماز
مرحوم محمد تقى مجلسى ( قدّس سرّه ) در یکى از شبها، پیش از نماز و تهجّد و گریه و زارى به درگاه قادر متعال ، خود را به حالتى دید که دریافت هر چه از درگاه احدیت درخواست کند، مستجاب خواهد شد. با خود اندیشید: از خدا چه بخواهم ، امر دنیوى یا اخروى ؟ ناگاه صداى گریه «محمد باقر» از گهواره بلند شد.
گفت : خدایا! به حق محمد و آل محمد ( صلّى اللّه علیه و آله ) این طفل را مروّج دین و ناشر احکام سیّدالمرسلین قرار بده و موفق کن او را به توفیقات بى نهایت خود!
آن کودک ، بعدها علامه مجلسى صاحب دایرة المعارف عظیم شیعه ؛ یعنى کتاب جاویدان «بحارالا نوار» شد.(107)
منبع: مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن
محمود على محمدلو