در محضر روح الله حضور قلب در نماز بخش دوم
فصل دوم
باطن و سرّ نماز
باطن نماز
حضرت امام قدس سره در جاى جاى کتاب آداب الصلوة و سرالصلوة در پى آنند تا خواننده را متوجه این نکته مهم نمایند که غیر از صورت ظاهرى [قیام، قرائت، رکوع، سجود و...] نماز را صورتى استباطن نماز
حضرت امام قدس سره در جاى جاى کتاب آداب الصلوة و سرالصلوة در پى آنند تا خواننده را متوجه این نکته مهم نمایند که غیر از صورت ظاهرى [قیام، قرائت، رکوع، سجود و...] نماز را صورتى است باطنى که حیات واقعى نماز وابسته به آن است و همین صورت باطنى، حقیقت نماز را تشکیل مى دهد. به عبارت دیگر، باطن نماز داراى صورتى غیبى و ملکوتى است که حیات و شعور برزخى دارد و در عالم ملکوت به شکل موجودى زیبا و نورانى یا زشت و ظلمانى ـ بر حسب ارزش نماز اقامه شده ـ جلوه گر [متمثّل] مى شود و قدم به قدم همراه انسان است به گونه اى که قبولى یا عدم قبولى نماز و سایر عبادات انسان وابسته به آن است.
با هم گوش جان مى سپاریم به سخنان برخاسته از قلب به حق پیوسته آن نمازگزار حقیقى ـ روحى فداه ـ در این زمینه.
1. نماز صورى و نماز حقیقى
«از براى نماز مقامات و مراتبى است که در هر مرتبه اى که مصلّى [نمازگزار] است نمازش با مرتبه دیگر بسیار فرق دارد، چنانچه مقامش با مقامات دیگر خیلى فرق دارد. پس مادامى که انسان، صورت انسان و انسان صورى است، نماز او نیز نماز صورى و صورت نماز است. و فائده آن نماز فقط صحّت و اجزاء صورى فقهى است در صورتى که قیام به جمیع اجزاء و شرایط صحّت آن کند، ولى مقبول درگاه و پسند خاطر نیست.
و اگر از مرتبه ظاهر به باطن و از صورت به معنى پى برد، تا هر مرتبه که متحقّق شد نماز او نیز حقیقت پیدا مى کند. بلکه بنا بر آنکه قبلا اشاره به آن شد که نماز مرکب سلوک و براق سیر إلى اللّه است، مطلب منعکس شود. پس مادامى که نماز انسان صورت نماز است و به مرتبه باطن و سرّ آن انسان متحقّق نشده، انسان نیز صورت انسان است و به حقیقت آن متحقّق نگردیده. پس میزان در کمال انسانیّت و حقیقت آن، عروج به معراج حقیقى و صعود به اوج کمال و وصول به باب اللّه با مرقات [نردبان] نماز است.
پس بر مهمن به حقّ و حقیقت و سالک إلى اللّه به قدم معرفت، لازم است خود را براى این سفر معنوى و معراج ایمانى مهیّا کند و آنچه عِدّه و عُدّه [امکانات و لوازم] و مهنه و معونه [مخارج و یاورى] لازم است همراه بردارد و عوائق [حجاب ها] و موانع سیر و سفر را از خود دور کند و با جنود الهى و مصاحب و موافق، این راه را طى کند که از شیطان و جنود او، که قُطّاع [راهزنان] طریق راه وصولند، مصون و محفوظ ماند....
و محصّل مقصود ما از این فصل آن است که نماز، بلکه جمیع عبادات را غیر از این صورت و قشر و مجاز، باطن و لُبّ و حقیقتى است».21
2. روح ملکوتى نماز
«بدان که از براى نماز غیر از این صورت، معنایى است و غیر از این ظاهر باطنى است، و چنانچه ظاهر را آدابى است که مراعات ننمودن آنها یا موجب بطلان نماز صورى یا نقصان آن گردد، همینطور از براى باطن، آدابى است قلبیّه باطنیه که با مراعات ننمودن آنها نماز معنوى را بطلان یا نقصان دست دهد، چنانچه با مراعات آنها نماز داراى روح ملکوتى شود.
و ممکن است پس از مراقبت و اهتمام به آداب باطنیّه قلبیّه، شخص مصلّى را نصیبى از سرّ الهى نماز اهل معرفت و اصحاب قلوب حاصل شود که آن قرّة العین22 [نورچشم] اهل سلوک و حقیقت معراج23 قرب محبوب است. و آنچه گفته شد که براى نماز باطن و صورت غیبیّه ملکوتیّه است، علاوه بر آن که موافق ضربى از برهان [بر اساس دلایل محکم] و مطابق مشاهدات اصحاب سلوک و ریاضت است، آیات و اخبار کثیره [بسیار] عموما و خصوصا نیز دلالت بر آن دارد، و ما به ذکر بعضى از آن این اوراق را متبرّک مى کنیم.
از آن جمله قول خداى تعالى است: «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرا و ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ انَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَدا بَعیدا»24 آیه شریفه دلالت کند که هر کسى اعمال خوب و بد خود را حاضر مى بیند و صورت باطنّیه غیبیّه آنها را مشاهده کند. چنانچه در آیه شریفه دیگر فرماید: «وَ وَجَدُوا ما عَمِلوُا حاضِرا»25 و در آیه دیگر فرماید: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرا یَرَه»...الخ.26 دلالت کند بر آن که نفس اعمال را معاینه کند.
و اما احادیث شریفه در این مقام بیشتر از آن است که در این صفحات بگنجد و ما به ذکر بعض [از] آن [ها] اکتفا مى کنیم.
از آن جمله در [کتاب] وسائل [الشیعه] سند به حضرت صادق سلام اللّه علیه رساند. قال [که آن حضرت فرمودند:]
مَنْ صَلىَّ الصَّلواتِ الْمَفْرُوضاتِ فِى اَوِّلِ وَقْتِها وَ أقامَ حُدودَها، رَفَعَهَا الْمَلَکُ اِلَى السَّماءِبَیْضاءَ نَقِیَّةً؛ تَقُولُ: حَفَظَکَ اللّه کَما حَفَظْتَنى اِستَوْدَعْتَنى مَلَکاً کَریماً. وَ مَنْ صَلاّها بَعْدَ وَقْتِها مِنْ غَیْرِ عِلَّةٍ وَ لَمْ یُقِمْ حُدودَها، رَفَعَهاَ المَلَکُ سَوْداءَ مُظْلِمَةً؛ وَ هِىَ تَهْتِفُ بِهِ: ضَیَّعْتَنى ضَیَّعَکَ اللّه کَما ضَیَّعْتَنى وَلا رَعاکَ اللّه کَما لمْ تَرْعَنى.27
[کسى که نمازهاى واجب را در اوّل وقت ادا کند و حدود آنها را حفظ نماید، فرشته آن را سپید و پاکیزه به آسمان برد. نماز ]به نمازگزار [گوید: خدا تو را نگاه دارد همان گونه که مرا نگاه داشتى و به ملکى بزرگوار سپردى و کسى که نمازها را بى سبب به تأخیر اندازد و حدود آنها را حفظ نکند، فرشته، نماز او را سیاه و تاریک به آسمان برد در حالى که نماز با صداى بلند به نماز گزار گوید: مرا ضایع کردى، خدا تو را ضایع کند آنچنانکه مرا ضایع کردى و خدا تو را رعایت نکند، آنچنانکه تو مرا رعایت نکردى].28
]این حدیث] دلالت کند بر آن که نماز را ملائکة اللّه بالا برند به سوى آسمان یا با صورت پاکیزه سفید، و آن در وقتى است که [انسان آن را] در اوّل وقت بجا آورد و ملاحظه آداب آن نماید، و در این صورت دعاى خیر به نمازگزار کند و یا با صورت تاریک سیاه، و آن در وقتى است که آن را بى عذر تأخیر اندازد و اقامه حدود آن نکند، و در این صورت او را نفرین کند. و این حدیث علاوه بر آن که دلالت بر صور غیبیّه ملکوتیّه کند دلالت بر حیات آنها نیز کند، چنانچه برهان نیز قائم است بر آن [دلایل محکم آن را تأیید مى کند] و آیات و اخبار دلالت بر آن کند. چنانچه حق تعالى فرماید: «و إنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوان»29 و به مضمون این حدیث شریف احادیث دیگرى است که ذکر آنها موجب تطویل [طولانى شدن] است.
و از حضرت صادق سلام اللّه علیه روایت است که «چون بنده مون داخل قبر شود، نماز در جانب راست او و زکات در جانب چپ او است، و خوبى او بر او سایه افکند و صبر در گوشه اى قرار گیرد، و چون دو ملکى که موکّل سؤالند داخل شوند، صبر به نماز و زکات و نیکویى گوید: با شما باد یارى رفیقتان و اگر شما عاجز شدید من با او هستم.30
و این حدیث شریف را در کافى شریف به دو طریق نقل فرموده و شیخ صدوق رحمه اللّه در ثواب الاعمال حدیث فرموده.31 و دلالت آن بر صُوَر غیبیّه برزخیّه و حیات و شعور آنها واضح است. و احادیث تمثّل قرآن به صورت ملکوتیّه و تمثّل نماز بسیار است...
و آنچه در این مقام باید دانست آن است که اکتفا نمودن به صورت نماز و قشر آن و محروم ماندن از برکات و کمالات باطنیّه آن، که موجب سعادات ابدیّه [همیشگى] بلکه باعث جوار ربّ العزّة و مرقاة عروج [نردبان صعود] به مقام وصول به وصال محبوب مطلق - که غایت آمال اولیاء و منتهاى آرزوى اصحاب معرفت و ارباب قلوب بلکه قرّة العین سیّد رسل صلّى اللّه علیه و آله است - از اعلى مراتب خسران و زیان کارى است که پس از خروج از این نشأه [عالم دنیا] و ورود در محاسبه الهیّه موجب حسرتهایى است که عقل ما از ادراک آن عاجز است. ما تا در حجاب عالم مُلک و خِدْرِ [پرده و حجاب] طبیعت هستیم از آن عالم نمى توانیم ادراکى نماییم و دستى از دور بر آتش داریم.
کدام حسرت و ندامت و زیان و خسارت بالاتر از آن است که چیزى که وسیله کمال و سعادت انسان و دواى درد نقایص قلبیّه است... [نه تنها] پس از چهل پنجاه سال تعب در راه آن، از آن به هیچ وجه استفاده روحیّه نکرده [ایم ]سهل است، [بلکه ]مایه کدورت قلبیّه و حجابهاى ظلمانیّه شود [براى ما شده است]، و آنچه قرّة العین رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلم است موجب ضعف بصیرت ما گردد: «یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّهِ».32
پس اى عزیز! دامن همّت به کمر زن و دست طلب بگشاى و با هر تعب و زحمتى است حالات خود را اصلاح کن و شرایط روحیّه نماز اهل معرفت را تحصیل کن، و از این معجون الهى که با کشف تامّ محمدى صلّى اللّه علیه و آله براى درمان تمام دردها و نقصهاى نفوس فراهم آمده استفاده کن، و خود را تا مجال است از این منزلگاه ظلمت و حسرت و ندامت و چاه عمیق33 بُعْد از ساحت مقدّس ربوبیّت جلّ و علا کوچ ده و مستخلص کن و به معراج وصال و قرب کمال خود را برسان، که اگر این وسیله از دست رفت وسایل دیگر منقطع [بى اثر] است: «ان قبلت قبل ما سواها، و إن ردّت ردّ ما سواها34».35
3. باطن نماز، ذلت عبودیت و عزت ربوبیت است
یکى از نکات بسیار مهمى که حضرت امام قدس سره در موارد متعدد متذکر آن شده اند این است که در باطن تمام عبادات و در رأس آنها نماز که در بین عبادات به منزله انسان کامل و اسم اعظم است، این نکته نهفته و مرموز است که انسان، اولاً خودخواهى و خودبینى و کمالات خیالى خود را کنار بگذارد و به ذلت و درماندگى خود معتقد شود [ذل عبودیت] و ثانیا تمام کمالات متصور در عالم هستى را از آن حضرت حق بداند [عزّ ربوبیت] و تا زمانى که به این مقام نرسد، درک حقیقت و باطن عبادات برایش میسر نیست زیرا باطن عبادات و به خصوص نماز، داراى مراتبى است که سیر صعودى دارد و ذل عبودیت و عزّ ربوبیت از یک طرف اولین مرتبه آن است و از طرف دیگر سکوى پرش به مراتب بالاتر است. هر چه در این مقام انسان موفق شود، عبادتش روحانى تر و صعودش به مراحل بالاتر آسان تر گردد. با هم گوش جان مى سپاریم به سخنان حضرت روح اللّه در این زمینه:
یکى از آداب قلبیّه در عبادات و وظایف باطنیّه سالک طریق آخرت، توجّه به عزّ ربوبیّت و ذلّ عبودیّت است، و آن یکى از منازل مهمّه سالک است، که قوّت سلوک هر کس به مقدار قوّت این نظر است، بلکه کمال و نقص انسانیّت تابع کمال و نقص این امر است. و هر چه نظر انیّت و انانیّت و خودبینى و خودخواهى در انسان غالب باشد، از کمال انسانیّت دور و از مقام قرب ربوبیّت مهجور است. و حجاب خودبینى و خودپرستى از جمیع حجب ضخیم تر و ظلمانى تر است، و خرق [دریدن] این حجاب از تمام حجب مشکل تر و خرق همه حجب را مقدّمه است، بلکه مفتاح مفاتیح غیب و شهادت و باب الابواب عروج به کمال روحانیّت، خرق این حجاب است.
تا انسان را نظر به خویشتن و کمال و جمال متوهّم [خیالى] خود است، از جمال مطلق و کمال صِرف، محجوب و مهجور است و اوّل شرط سلوک إلى اللّه خروج از این منزل است، بلکه میزان در ریاضت حق و باطل همین است. پس هر سالک که با قدم انانیّت و خودبینى و در حجاب انّیّت و خودخواهى، طىّ منزل سلوک کند، ریاضتش باطل و سلوکش إلى اللّه نیست، بلکه إلى النفس [به سوى خود] است: «مادر بتها بت نفس شما است».36
قال تعالى: «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِرا الىَ اللّه وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّه»37 هجرت صورى و صورت هجرت عبارت است از هجرت به [با] تن از منزل صورى [منزل مسکونى ظاهرى] به سوى کعبه یا مشاهد اولیاء علیهم السلام، و هجرت معنوى خروج از بیت نفس و منزل دنیا است إلى اللّه و رسوله، و هجرت به سوى رسول و ولىّ نیز هجرت إلى اللّه است. و ما دام [تازمانى] که نفس را تعلّقى به خویش و توجّهى به انّیّت است مسافر نشده، و تا بقایاى انانیّت در نظر سالک است و جدران [دیوارهاى] شهر خودى و اذان اعلام خود خواهى مختفى نشده، در حکم حاضر است نه مسافر و مهاجر.38
و در مصباح الشّریعة است: قال الصادق علیه السلام:
«اَلعُبُودِیَّةُ جَوهَرَةٌ کُنْهُهَا الرُّبْوبِیَّةُ، فَما فُقِدَ مِنَ الْعُبُودِیَّةِ وُجِدَ فِی الرُّبوُبِیَّةِ، وَ ما خَفِىَ مِنَ الرُّبُوبِیَّةِ أُصیبَ فِی الْعُبُودِیَّة».39 کسى که با قدم عبودیّت سیر کند و داغ ذلّت بندگى را در ناصیه [پیشانى] خود گذارد، وصول به عزّ ربوبیّت پیدا کند.
طریق وصول به حقایق ربوبیّت، سیر در مدارج عبودیّت است، و آنچه در عبودیّت از انّیّت و انانیّت مفقود شود در ظلّ [سایه، پناه] حمایت ربوبیّت، آن را مى یابد، تا به مقامى رسد که حق تعالى سمع و بصر و دست و پاى او شود، چنانچه در حدیث صحیح مشهور بین فریقین وارد است.40
چون از تصرّفات خود گذشت و مملکت وجود خود را یکسره تسلیم حق کرد و خانه را به صاحب خانه واگذار نمود و فانى در عزّ ربوبیّت شد، صاحب خانه خود متصرّف در امور گردد، پس تصرّفات او تصرّف الهى گردد، چشم او الهى شود و با چشم حق بنگرد، و گوش او گوش الهى شود و به گوش حقّ بشنود. و هر چه ربوبیّت نفس کامل باشد [هر چه انسان به دنبال نفس خود باشد] و عزّ آن منظور خواطر شود، از عزّ ربوبیّت به همان اندازه کسر شود و ناقص گردد [از عزت ربوبیت الهى کمتر بهره اى نصیبش مى شود]، چه که این دو مقابل یکدیگرند: «الدّنیا و الآخرة ضرّتان».41 پس، سالک إلى اللّه را ضرور [لازم] است که به مقام ذلّ [خوارى و ناچیزى] خود پى برد و نصب العین او ذلّت عبودیّت و عزّت ربوبیّت [ناچیزى خود و عزت و سربلندى خداى متعال] باشد. و هر چه این نظر قوّت گیرد عبادت روحانى تر شود و روح عبادت قویتر شود، تا اگر [شاید] به دستگیرى حقّ و اولیاى کمّل علیهم السلام توانست [بتواند] به حقیقت عبودیّت و کنه آن واصل شود، از سرّ عبادت لمحه اى [اندکى] در مى یابد. و در جمیع عبادات - خصوصا نماز که سِمَت جامعیّت دارد و منزله [مقام و مرتبه] آن در [بین] عبادات [به ]منزله انسان کامل است و [به ]منزله اسم اعظم بلکه خود اسم اعظم است - این دو مقام، یعنى مقام عزّ ربوبیّت که حقیقت است و مقام ذلّ عبودیّت که رقیقه [فرع و زیر مجموعه] آن است، مرموز است.42
شرح استاد مطهرى بر حدیث عبودیت
استاد شهید مرتضى مطهرى قدس سره، در شرح حدیث «اَلْعُبودِیَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنْهُهَا الرُّبوبِیَّةُ» و چگونگى سیر از عبودیت تا ربوبیت، توضیحات ارزشمندى دارند که شنیدنش غنیمت است. ایشان مى فرمایند:
«امام صادق علیه السلام به فضیل فرمود: «یا فُضَیلُ اَلْعُبودِیَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنْهُهَا الرُّبوبِیَّةُ» (خیلى جمله عجیبى است و از یک نظر جمله زننده اى هم هست.) فضیل! آیا تو مى دانى که عبودیت چیست؟ آیا مى دانى عبودیت چه گوهرى است؟ عبودیت گوهرى است که ظاهرش عبودیت است و کنه و نهایت و باطنش، آخرین منزل و هدف و مقصدش ربوبیت است. ممکن است بگویید یعنى چه؟...
شعر معروفى هست که به مولوى نسبت مى دهند، نمى دانم در مثنوى هست یا نه؛ مى گوید:
از عبادت مى توان الله شد
نى توان موسى کلیم الله شد
خیلى عجیب است! مى گوید از عبادت نمى شود موساى کلیم الله شد ولى از عبادت مى شود «الله» شد. یعنى چه؟ حال این حدیث را که من برایتان معنى کنم معنى آن شعر هم واضح مى شود.
اصلاً معنى ربوبیّت یعنى تسلط، خداوندگارى، نه خدایى. فرق است میان خداوندگارى و خدایى. خداوندگارى یعنى صاحب بودن، صاحب اختیار بودن.
در قضیه اصحاب الفیل که ابرهه آمد و مى خواست کعبه را خراب کند و غارت مى کردند، شترهاى جناب عبدالمطلب را هم که در بیابان گرفته و با خودشان برده بودند. عبدالمطلب رفت نزد ابرهه، قیافه و عظمت و شخصیت عبدالمطلب خیلى ابرهه را گرفت به گونه اى که با خود فکر کرد که اگر این مرد بزرگ، شفاعت کند و از من بخواهد که متعرض کعبه نشوم و آن را خراب نکنم خراب نمى کنم. ولى بر خلاف انتظار او، عبدالمطلب وقتى که لب به سخن گشود فقط درباره شتران خودش صحبت کرد، درباره کعبه یک کلمه هم صحبت نکرد.
ابرهه تعجب کرد، گفت من تو را خیلى آدم بزرگى حساب مى کردم، من خیال کردم تو آمده اى براى کعبه شفاعت کنى، حالا مى بینم آمده اى براى شترهاى خودت شفاعت مى کنى. او هم جواب خوبى داد، گفت: «اَنَا رَبُّ الاِبِلْ وَ لِلْبَیْتِ رَبٌّ» من خداوندگار شتران هستم و آن خانه هم از خود خداوندگارى دارد.
کلمه «ربّ» یعنى خداوندگار، صاحب. ما به خدا هم که مى گوییم ربّ، از باب اینکه خداوندگار و صاحب حقیقى تمام عالم و تمام عالم هاست. مى گوییم: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ» سپاس خداى را که خداوندگار و صاحب است، صاحب تمام عالم ها. پس اصل معنى «ربّ» یعنى صاحب و خداوندگار، و ربوبیّت یعنى خداوندگارى نه خدایى. فرق است میان خدایى و خداوندگارى. هر کسى مالک هر چیزى که هست، ربّ و خداوندگار آن چیز هم هست.
حال معنى این حدیث چیست که امام فرمود عبودیت یک جوهره اى است که نهایت و کُنهش ربوبیّت است. نکته بسیار جالبى است. عبودیت و بندگى خدا خاصیتش این است که هر چه انسان راه بندگى خدا را بیشتر طى کند بر تصاحب و قدرت و خداوندگارى اش افزوده مى شود، چطور؟ من در این جا فقط یک موضوع آن را برایتان شرح مى دهم و بقیه مسائل را به صورت فهرست وار بیان مى کنم.
اولین درجه ربوبیّت: تسلط بر نفس
اولین درجه ربوبیّت و خداوندگارى که در نتیجه عبودیت پیدا مى شود این است که انسان ربّ و مالک نفس خودش مى شود، تسلط بر نفس خودش پیدا مى کند. یکى از بیچارگى هاى ما که کاملاً احساس مى کنیم این است که زمام نفس مان در اختیارمان نیست، اختیار خودمان را نداریم؛ اختیار زبان خودمان را نداریم، اختیار شهوات خودمان را نداریم، اختیار شکم خودمان را نداریم، اختیار دامن خودمان را نداریم، اختیار چشم خودمان را نداریم، اختیار گوش خودمان را نداریم، اختیار دست خودمان را نداریم، اختیار پاى خودمان را نداریم؛ و این نهایت بدبختى است.
ما مى رویم در این خیابانها ولى این چشم در اختیار ما نیست، ما در اختیار این چشم هستیم؛ یعنى چشم دلش مى خواهد چشم چرانى کند، دلش مى خواهد به نوامیس مردم نظر شهوت بکند، دل ما هم تابع این چشم است. گفت:
دل برود چشم چو مایل بود
دست نظر رشته کش دل بود
ما مالک زبان خودمان نیستیم، اختیار زبان خودمان را نداریم. وقتى که گرم مى شویم به حرف زدن، به اصطلاح چانه مان گرم مى شود، نمى فهمیم که چه مى گوییم. مجلس گُل انداخته، حالا که مجلس گل انداخته است نه راز خودمان را مى توانیم نگه داریم نه راز مردم را؛ نمى توانیم عیب پوش مردم باشیم، نمى توانیم از مردم غیبت نکنیم، اختیار گوش خودمان را نداریم.
هر چه که گوشمان خوشش بیاید، مثلاً از غیبت خوشش مى آید، ما هم تسلیم هستیم. از لهو و لعب خوشش مى آید ما هم تسلیمش هستیم. اختیار دستمان را نداریم. اختیار پاى خودمان را نداریم. اختیار غضب خودمان را نداریم. مى گوییم (خود من یکى از آن اشخاص هستم) آقا دیگر عصبانى شدم، هر چه به دهانم آمد گفتم. عصبانى شدم یعنى چه؟! عصبانى شدم یعنى من یک آدمى هستم که مالک نفس خودم نیستم، همین قدر که عصبانى شدم اختیار من دیگر دست اوست، هر چه که به دهانم مى آید چون عصبانى هستم مى گویم. آن دیگرى مالک شهوت خودش نیست.
آیا نباید انسان مالک نفس خودش باشد؟ اصلاً تا ما مالک نفس خودمان نباشیم مى توانیم مسلمان باشیم؟ نه، مسلمان باید مالک نفس خودش باشد»43... .
بنابراین «اولین اثر عبادت که انسان را به خدا نزدیک مى کند [تسلط بر (اعضا و جوارحِ) خود است.] از اینجا شما بفهمید کدام عبادت قبول است و کدام قبول نیست. عبادت بدون اینکه انسان را به خدا نزدیک کند عبادت نیست، یعنى باور نکنید که انسان عبادت کند ولى به خدا نزدیک نشود و عبادتش را هم درست انجام داده باشد؛ چنین چیزى محال است. عبادت، مرکب تقرب و نزدیک شدن به خداوند است. آن وقت عبادت بنده و جنابعالى مقبول است که ما را به خدا نزدیک کند. و باور نکنید که انسان به خدا، این کانون لایتناهاى هستى نزدیک بشود ولى بر بصیرت و ایمان و روشنایى اش افزوده نشود، بر قدرت و حیات و اراده و تسلطش افزوده نشود.
اولین مرحله که اولین نشانه است براى اینکه ما بفهمیم آیا عبادت ما مورد قبول پروردگار هست یا نیست، ارزش اجتماعى عمل ماست. یعنى چه؟ یعنى اگر ما عبادت کنیم، این عبادت ـ که مکرر هم هست و مخصوصا درباره نماز بیشتر صدق مى کند ـ براى چیست؟ براى اینکه ما همیشه یادمان باشد که بنده هستیم و خدایى داریم.
گاهى افرادى سهال مى کنند فایده نماز خواندن ما براى خدا چیست؟ براى خدا چه فایده اى دارد که من نماز بخوانم؟ دیگرى مى گوید: شما مى گویید من نماز بخوانم، نزد خدا اعلام بندگى کنم؛ مگر خدا نمى داند که من بنده اش هستم که مرتب بروم آنجا بایستم اعلام بندگى کنم، تعظیم کنم، چاپلوسى کنم تا خدا یادش نرود که چنین بنده اى دارد. اگر خدا یادش برود، چنین خدایى که خدا نیست. شما که مى گویید خدا هرگز یادش نمى رود. پس عبادت کردن براى چیست؟ خیر، نماز براى این نیست که خدا یادش نرود چنین بنده اى دارد؛ نماز براى این است که بنده یادش نرود خدایى دارد؛ نماز براى این است که ما همیشه یادمان باشد که بنده هستیم، یعنى چشم بینایى در بالاى سر ما وجود دارد، در قلب ما وجود دارد، در تمام جهان وجود دارد؛ یادمان نرود به موجب اینکه بنده هستیم خلقت ما عبث نیست؛ بنده هستیم پس تکلیف و وظیفه داریم.
پس اینکه من نماز مى خوانم، مرتب مى گویم: اللّه اکبر، لا حول و لا قوة الا باللّه، سبحان اللّه، و اعلام عبودیت مى کنم که من بنده هستم، براى این است که همیشه یاد خدا در دل من باشد. فایده آن چیست؟ در این مرحله فایده اش این است: یادمان هست که بنده هستیم، یادمان هست که وظیفه داریم، یادمان هست که قانون خدایى عادلانه اى در دنیا وجود دارد؛ به این قانون باید عمل بشود.
سخن ابن سینا
بوعلى سینا، فیلسوف بزرگ اسلامى، در پرتو اسلام یک سلسله مسائلى را طرح کرده است که قبل از او هیچ فیلسوفى، یونانى و غیر یونانى، طرح نکرده است. از جمله وارد این مسأله مى شود که انسان مدنىّ بالطبع است، بعد وارد مسأله عبادت مى شود، مى گوید از نظر اجتماعى (هم از نظر اجتماعى بحث مى کند و هم از نظر غیر اجتماعى) و براى زندگى اجتماعى بشر ضرورت دارد که خداى خودش را بشناسد و پس از شناسایى متوجه شود که از جانب آن خدا قانون عادلانه اى براى زندگى بشر وجود دارد و باز واجب و لازم است عبادت وجود داشته باشد، عبادت هم تکرار بشود تا همیشه انسان یادش باشد که بنده است و خدایى دارد. وقتى که این تذکر و تلقین در روحش وجود داشت جلو معصیت و گناه او را مى گیرد. مى خواهد ظلم کند، نماز مى آید جلو چشمش مجسم مى شود، مى گوید تو که اعلام عبودیت کردى، تو که گفتى من رها نیستم، [پس چرا مى خواهى ظلم کنى؟!] در اینجا چه قانونى دارد؟ مى گوید: «و فُرِضَتْ عَلَیهِمُ الْعِبادَةَ الْمَفْرُوضَةَ بِالتَّکْریرِ» به این جهت عبادت واجب شده است تا در روح انسان چنین نیرویى پیدا شود که در اثر این نیرو که تجدید عهد با ایمان است، دائم ایمانش تجدید شود و این ایمان مانع گناه کردن او شود.
این اولین درجه تسلطى است که انسان از ناحیه عبادت بر خودش پیدا مى کند... یکى از خاصیتهاى قطعى عبادت تسلط انسان است بر خودش، به معنى تسلط انسان بر شهوات خودش؛ تسلط انسان بر جاه طلبى خودش، تسلط انسان بر غرایز خودش، تسلط انسان بر اعضا و جوارح خودش؛ تسلط انسان بر چشم و گوش و دست و پاى خودش و بر سراسر وجود خودش. اگر [این خاصیت ]نباشد آن عبادت، به نصّ قرآن عبادت نیست که «اِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ»44...
این مرحله، مرحله عامه است که عامه مردم هم اگر عبادت کنند، لازم نیست خیلى تمرین کرده باشند، به آن مى رسند. اینکه عرض مى کنم «عامه» نه اینکه خیال کنید پس ما و شما تکلیف نداریم؛ نه، تکلیف بسیار مهمى است.»45
دومین درجه ربوبیت: مالک خاطرات نفس بودن [تسلط بر قوه خیال]
«یک درجه که برویم بالاتر، مالک خاطرات نفس خودمان، خاطرات ضمیر خودمان مى شویم، این مسأله را کاملاً توجه بفرمایید. همانهایى از ما که مالک چشم خودمان هستیم، مالک زبان خودمان هستیم، اراده مان قوى است، مالک دست خودمان هستیم، مالک پاى خودمان هستیم، مالک شهوت خودمان هستیم، مالک عصبانیت خودمان هستیم، مالک یک موضوعى نیستیم؛ هیچ کدام از همین افرادى که اینجا نشسته ایم (شاید در اینجا اولیاء الله باشند، من نمى دانم) مالک خاطرات ذهنى و خاطرات نفسانى خودمان نیستیم. یعنى چه؟ یعنى این تداعى معانى اى که در ذهن ما رخ مى دهد بدون اینکه اختیارش دست ما باشد، از این شاخ مى رود به آن شاخ، از آن شاخ مى رود به آن شاخ،...
قوه خیال ما حکم یک گنجشک را دارد. گنجشک را بالاى درخت دیده اید، مى رود بالاى این شاخه، فورا مى رود بالاى شاخه دیگر، باز مى پرد بالاى شاخه دیگر، باز مى رود بالاى شاخه دیگر. قوه خیال ما دائما از این شاخه به آن شاخه مى پرد. به ما مى گویند خواهش میکنم ده دقیقه تمرکز ذهن براى خودت ایجاد کن که فقط درباره یک موضوع بیندیشى، اگر توانستیم؟!
به ما و شما مى گویند نماز که مى خوانى تمرکز ذهن و حضور قلب داشته باش. «لا صَلوةَ اِلاّ بِحُضُورِ الْقَلْب؛ نماز بدون حضور قلب قبول نیست»؛ صحیح است، یعنى به تو نمى گویند چرا نماز نخواندى، اما قبول نیست یعنى تو را به جایى نمى برد، خاصیتى براى تو ندارد.
تا گفتیم اللّه اکبر ،اگر فرض کنید مغازه دار هستیم مثل این است که قفل در مغازه مان را باز کردیم، حمد و سوره را مى خوانیم اما دلمان در مغازه است، دلمان در اداره است، دلمان در فلان مِلک مان است، دلمان دنبال فلان شهوت است، یک وقت متوجه مى شویم که گفتیم: «السلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته». از بس هم زیاد نماز خوانده ایم قهرا عادت شده است، اشتباه نمى کنیم، به طور خودکار از «اللّه اکبر» تا «السلام علیکم» مى رویم و تمام مى کنیم بدون اینکه هیچ بفهمیم؛ و حال آن که در نماز باید حضور قلب و تمرکز ذهن باشد. نگویید نشدنى است. خیر، شدنى است، خیلى هم شدنى است، راه آن هم عبودیت است: «اَلعُبُودِیَّةُ جَوهَرَةٌ کُنْهُهَا الرُّبْوبِیَّةُ».
اگر شما کوشش کنید و در راه عبودیت قدم بردارید واقعا مى توانید نمازى بخوانید که اگر پنج دقیقه طول مى کشد در تمام این پنج دقیقه فقط متوجه خدا باشید، ده دقیقه نماز مى خوانید متوجه خدا باشید، اصلاً ذهنتان از غیر خدا به هیچ چیزى منصرف نشود؛ نیم ساعت، یک ساعت [به همین حال باشید] بعد مثل بعضى از اولیاء اللّه باشید که از اول شب تا صبح یکسره عبادت کنید و ذهنتان به هیچ چیزى غیر از خدا التفات نکند، آنچنان غرق خدا شوید که حتى اگر بیایند بیخ گوش شما داد و فریاد هم بکنند شمنا نشنوید و نفهمید و متوجه نشوید، اینقدر ذهن شما متمرکز بشود.»...46
«نماز براى حضور قلب است. اصلاً حضور قلب یعنى چه؟ این مسأله حضور قلب خیلى تعبیر عجیبى است. حضور قلب یعنى دل حاضر باشد و غایب نباشد؛ یعنى تو وقتى نماز مى خوانى و رویت به طرف قبله است، حاضر غایب کن، ببین دلت در نماز حاضر است یا غایب؟ شما در اول نماز دلتان را حاضر غایب مى کنید و او حاضر مى شود. دلتان هم مى خواهد حاضر باشد. تا مى گویید اللّه اکبر، بسم اللّه الرحمن الرحیم، الحمد للّه ربّ العالمین، یک وقت مى بینید این شاگرد کلاس فرار کرده؛ شما درس را از اول تا آخر داده اید ولى خود شاگر در کلاس نبوده است. وقتى که ما نماز مى خوانیم و مى گوییم الحمدلله ربّ العالمین، داریم به دل خودمان تفهیم مى کنیم، به روح خودمان تلقین مى کنیم. اما وقتى السلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته گفتیم مى بینیم این جسم ما، یعنى زبان ما، اعضا و جوارح ما، مشغول درس دادن به دل ما بوده است و شاگرد کلاس، این دل بوده است اما متأسفانه در اینجا وضع به گونه اى بوده که ما درس را داده ایم، شاگرد، اول کلاس گفته حاضر و فرار کرده است و ما درس را داده ایم و هدر درس داده ایم.
به ما گفته اند، دل تو در نماز حاضر باشد و غایب نباشد... از علما کسى که بهتر از همه این مطلب را بیان کرده شیخ الرئیس بوعلى سینا است. در باب عبادت عارف مى گوید: «و العبادة عند العارف ریاضةٌ ما لهممه و قواه المتخیلة و المتوهمة لیجرّها بالتعوید عن جناب الغرور الى جناب القدس» (این مضمون عین مضمون حدیث است، درسى است که بو على از پیغمبر و ائمه گرفته است) مى گوید آدم عارف که عبادت کند، یک آدم دانا و شناسا وقتى که عبادت مى کند، در عبادت بیش از هر چیزى به تمرکز قوه خیال خودش اهمیت مى دهد که ذهن متوجه خدا بشود و قوه خیال همیشه حاضر باشد و از سر این کلاس فرار نکند».47
4. سِرّ تطهیر از نجاسات
مستراح را مستراح نامیده اند چون نَفْسها در آنجا از سنگینى نجاسات آسوده مى گردند و پلیدیها [از بدن] خارج مى شود، و شخص مهمن عبرت مى آموزد که خالص ترین متاع دنیا [غذا] در پایان بدان صورت تبدیل مى گردد، آن گاه به آسانى از مال دنیا روى گردان شود و به سویش نرود و جان و دل را از مشغولى بدان آزاد کند و همچنانکه از نجاست و پلیدى خویش اجتناب مى ورزد از گرفتن و جمع مال خوددارى جوید.
و درباره نَفْسِ خود مى اندیشد که چگونه در یک حال عزیز و گرامى است و در حالى دیگر ذلیل و خوار. و خواهد دانست که التزام [پایبندى] به قناعت و تقوا آسایش دو سراى وى را به دنبال دارد. و داند که راحتى در سبک گرفتن دنیا و فارغ بودن از تمتعات [بهره مندى هاى] آن و پاک شدن از نجاستِ حرام و شبهه است.
پس، بعد از آنکه نفس خود را شناخت، درِ تکبّر را بر روى آن مى بندد و از گناهان مى گریزد، و درِ تواضع و پشیمانى و شرم را [به روى آن] مى گشاید و در طلب حسن عاقبت و لذت قرب به حق در انجام دستورات خدا و اجتناب از نواهى او مى کوشد. و نفس خود را در حصار خوف، صبر و خوددارى از شهوات زندانى مى کند تا اینکه در دار القرار به امن خدا بپیوندد و طعم رضاى او را بچشد، که همین شایسته اعتماد است و بس و جز آن هیچ نیست.48
بالجمله، انسان سالک در جمیع احوال و از همه امور، حظوظ [بهره، لذت] سلوکى خود را باید استفاده کند. پس، چون حطام [مال اندک و ناچیز] دنیا و لذائذ عالم مُلک را رو به زوال و تغیّر دید و عواقب امر آنها را فساد و افول [زوال و از بین رفتن] دید، به راحتى قلب از آنها، اعراض کند و از اشتغال و جمع آنها قلب خود را فارغ کند و مستنکف [روى گردان] شود از آنها چنانچه از قذارات [نجاسات] استنکاف کند. باطن عالم طبیعت قذارت است، و تعبیر کثافت و قذارت در نوم - که بابى از مکاشفه است - دنیا و مال است، و در مکاشفه علویّه علیه السلام دنیا جیفه [لاشه بدبو] و مردار است.49
پس مهمن همانطور که از اثقال [سنگینى ها] و فضولات طبیعت خود را فارغ کند و مدینه طبیعیّه [جسم] را از اذیّت آن راحت کند، قلب را از تعلّق و اشتغال به آن مستریح [راحت] کند و ثقل حبّ دنیا و جاه را از دل بردارد و مدینه فاضله روحانیّه [روح و جان] را از آن فارغ و راحت کند. و تفکر کند در این که اشتغال به دنیا، نفس شریف را چگونه پس از چند ساعت ذلیل و خوار کند و او را محتاج به بدترین و فضحیترین [رسوا] حالات کند، بفهمد که اشتغال قلبى به عالم پس از چندى که پرده ملک برداشته شد و حجاب طبیعت مرتفع [برطرف] گردید، انسان را ذلیل و خوار کند و به حساب و عقاب گرفتار کند.
و بداند که تمسّک به تقوى و قناعت موجب راحتى دو دنیا است، و راحتى در آن است که دنیا را خوار و ناچیز شمارد و از آن لذّت و تمتّع نبرد، و چنانچه خود را از نجاسات صوریّه50 پاکیزه کرد، از نجاسات حرام و شبهه نیز پاکیزه نماید، و چون خود را شناخت و ذلّ [ذلت و خوارى] احتیاج خود را دریافت، باب کبر و بزرگى را بر خود فرو بندد و از سرکشى و گناه فرار نماید، و بر خود، درِ فروتنى و ندامت و خجلت را مفتوح کند و جِدّ و جَهْد در فرمانبردارى حق و دورى از نافرمانى کند تا با نیکوئى و خوبى به حق رجوع کند و با پاکیزگى و صفاى نفس متقرّب به مقام قدس شود، و خود به نفس خود، خویش را در زندان خوف و صبر و نگاهدارى از خواهشهاى نفسانى مسجون [زندانى] کند تا از زندان عذاب الهى در امان باشد و به دار قرار حق در پناه ذات مقدّسش ملحق گردد، و در این حال طعم رضاى حق را بچشد. و این غایت آمال اهل سلوک است و غیر آن را ارزشى نیست.51
5. باطن اذن و اقامه
«در ثواب الاعمال است که حضرت صادق علیه السلام فرمود:
«کسى که نماز کند با اذان و اقامه، دو صف از ملائکه پشت سرش نماز کند، و کسى که نماز کند با اقامه بدون اذان، پشت سرش یک صف از ملائکه نماز کند. راوى سؤال مى کند که مقدار هر صفى چقدر است. فرمود: اقلش ما بین مشرق و مغرب است، و اکثرش ما بین آسمان و زمین است.52 و در بعضى روایات است که اگر اقامه به غیر اذان گفت، از طرف راست او یک ملک و از طرف چپش یک ملک بایستد53 - الى غیر ذلک من الاخبار. و اختلاف اخبار شاید به واسطه اختلاف معارف و خلوص نمازگزاران باشد، چنانچه از بعضى روایات باب استفاده شود، مثل روایتى که وارد شده راجع به نماز با اذان و اقامه در بیابان یا ارض قفراء.54 [زمین بى آب و گیاه و خالى از مردم].
بالجمله، چون سالک [پس از ذکر و اذن و اقامه] خود را پیشواى ملائکه اللّه دید و قلب خود را پیشواى قواى ملکیّه55 و ملکوتیّه56 دید و به اذان و اقامه مجتمع کرد قواى ملکیّه و ملکوتیّه خود را، بر او اجتماع نمودند ملائکة اللّه، قلب را که افضل قواى ظاهر و باطن است و شفیع قواى دیگر است امام باید قرار دهد. و چون قلب ضامن قرائت مأمومین است و وزر دیگران به عهده او است، باید محافظه تامّه [محافظت تمام] و مراقبه جمیله از آن کند که حفظ حضرت و حضور نماید و به ادب مقام مقدّس قیام کند، و این اجتماع مقدس را غنیمت شمارد، و توجه ملائکه اللّه و تأیید آنها را بزرگ داند و [آن را] از نعم ولى نعمت حقیقى شناسد و عجز [ناتوانى] و قصور [کوتاهى] خود را از شکر این نعم بزرگ تقدیم مقام مقدس نماید. انّه ولىّ النّعم».57
6. باطن سجده
و آن نزد اصحاب عرفان و ارباب قلوب، ترک خویشتن و چشم بستن از ماسوى، و به معراج یونسى - که به فرو رفتن در بطن (شکم) ماهى حاصل شد - متحقّق شدن به توجه به اصل خویش بى رو ت حجاب [است]. و در سر بر تراب نهادن، اشارات به رو ت جمال جمیل است در باطن قلب خاک و اصل عالم طبیعت.
و [از جمله] آداب قلبیّه آن، یافتن حقیقت خویش و اصل ریشه وجود خود است، و نهادن ام الدّماغ، که مرکز سلطان نفس است و عرش الرّوح است، به ادنى عتبه مقام قدس، و دیدن عالم خاک است عتبه مالک الملوک. پس، سرّ وضع سجودى [سِرّ قرار دادن پیشانى بر سجده]، چشم از خود شستن است، و ادب وضع رأس بر تراب، اعلى مقامات خود را از چشم افکندن و از تراب پست تر دیدن است... .
و ما چون در رساله سرّ الصّلوة این مقامات را به تفصیل ذکر نمودیم، در این رساله خوددارى کنیم، و به روایت شریفه مصباح الشّریعة براى آداب آن اکتفا نماییم.
[امام صادق علیه السلام] مى فرماید:
به خدا قسم، زیان نبیند کسى که حقیقت سجده را به جاى آورد، و لو در عمر یک مرتبه. و روى رستگارى نبیند کسى که در این حال که ترک غیر است با حق خلوت کند، ولى شبیه به خدعه کنندگان باشد که صورتا در خلوت و انس است ولى حقیقتا غافل از حق و از آنچه خداى تعالى براى ساجدان مهیّا فرموده که آن اُنس با حق است در این عالم و راحت است در آن عالم. و دور نیفتد از خداوند هرگز کسى که نیکو تقرّب جوید به حق تعالى در سجود، و نزدیک نشود به حق تعالى هرگز کسى که اسائه ادب کند در سجود و حرمت آن را ضایع نماید به اینکه قلب خود را به غیر حقّ متعلّق کند در حال سجود.
اکنون که شمه اى از سرّ سجود را دانستى، سجود کن سجده کسى که متواضع و ذلیل است در پیشگاه قدس حق تعالى، و نظر به حال نقص و بى نوایى خود کن، بدان که خلق شدى از خاکى که پایمال خلایق است، و از نطفه اى که همه کس از او اجتناب و استقذار [دورى از ناپاکى و پلیدى] کند، و تکوین شده [به وجود آمده] در صورتى که شى ء مذکورى نبوده. و خداى تعالى معنى سجود را سبب تقرّب به خود قرار داده - تقرّب به قلب و سرّ و روح.
پس، کسى که به حق نزدیک شد، از غیر حقّ بعید شود، چنانچه سجده در ظاهر حاصل نشود مگر به موارات [چشم پوشیدن] از همه اشیاء و احتجاب از هر چه چشم آن را ببیند، همین طور [است] امر باطن. پس، کسى که قلبش متعلّق به غیر حق شود در نماز، به آن چیز نزدیک، و از آنچه که حق اراده فرموده بعید شود، چنانچه حق فرماید که: ما قرار ندادیم براى یک نفر دو قلب.
و رسول خدا فرمود که خداى تعالى فرمود که من اطلاع بر قلب بنده اى که در آن حبّ اخلاص براى طاعت من و به دست آوردن رضاى من است پیدا نکنم، مگر آن که خودم متولّى تمشیت [برآوردن] امور او شوم و تدبیر کارهاى او فرمایم. و کسى که به غیر من مشتغل باشد، از استهزاء کنندگان محسوب است و اسم آن در دیوان زیانکاران مکتوب شود.58